سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی امام صادق جواب نامه را با آتش داد

ابوسلمه به فکر مى‏ افتد که خلافت را به آل على(ع) منتقل کند، نامه‌ای به مدینه مى‏ فرستد، ولى امام صادق(ع) فوق‌العاده بى‏ اعتنایى مى‏ کند، حتى نامه‏ اش را نمى‏ خواند، جلوى چراغ مى‏ گیرد و مى‏ سوزاند، مى‏ گوید: جواب این نامه همین است. 
ابوسلمه به فکر مى‏ افتد که خلافت را به آل على(ع) منتقل کند، نامه‌ای به مدینه مى‏ فرستد، ولى امام صادق(ع) فوق‌العاده بى‏ اعتنایى مى‏ کند، حتى نامه‏ اش را نمى‏ خواند، جلوى چراغ مى‏ گیرد و مى‏ سوزاند، مى‏ گوید: جواب این نامه همین است.

 به نقل از وبگاه بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مطهری، یادداشت زیر خلاصه بحثی درباره امام صادق(ع) و مسئله خلافت است که طی دو سخنرانی توسط استاد شهید مرتضی مطهری در سال 1349 و در انجمن اسلامی پزشکان ایراد شده است.

در این سخنرانی که متن کامل آن در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار آمده است، شهید مطهری به موضوع امام‌صادق‌(ع) و مسئله خلافت پرداخته و این موضوع را باز کرده است که چرا امام صادق(ع) به دنبال خلافت نبوده‌اند و مانند امام حسین(ع) به مبارزه علنی علیه دستگاه خلافت زمان خود بر نخواسته‌اند.

شهید مطهری در انتهای بحث خود چنین نتیجه می‌گیرد که برای امام صادق(ع) زمینه برای زعامت فراهم نشد، ولی یک زمینه دیگری فراهم شد و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طورى که تحقیقاً مى‏توان گفت حرکت‌هاى علمى دنیاى اسلام اعمّ از شیعه و سنى مربوط به امام صادق(ع) است.

شهید مطهری در پایان بحث خود این گونه نتیجه‌گیری می‌کند: «آیا براى امام صادق(ع) بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالى استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهاى دیگر هم هست... اگر امام صادق(ع) از این زمینه استفاده نمى‏کرد، جاى این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت مى‏خواستند مگر جز براى این مى‏خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟»

*ویژگی‌هاى زمان امام صادق(ع)

زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنى پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏اند که ایشان امام وقت شده‏اند و خودشان تا سال 148 -نزدیک نیمه این قرن- حیات داشته‏اند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتداى ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامى مى‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمان‌ها از ملت‌هاى مختلف وارد جهان اسلام شده‏اند.

زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانى هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنى العباس هم روى یک حساب‌هایى به آن‌ها آزادى داده بودند. [در این زمان] مسأله تصوف به شکل دیگرى پیدا شده بود. همچنین فقهایى پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگرى (رأى و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکارى در دنیاى اسلام پیدا شده بود که نظیرش نبود، بعدش هم پیدا نشد.

زمان حضرت صادق(ع) با زمان امام حسین(ع) از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین(ع) یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین(ع) در تمام مدت امامت ایشان آن چیزى که به صورت حدیث نقل شده، ظاهراً از پنج شش جمله تجاوز نمى‏کند. بر عکس، در زمان امام صادق(ع) در اثر همین اختلافات سیاسى و همین نهضت‌هاى فرهنگى آن ‌چنان زمینه‏اى فراهم شد که نام 4 هزار شاگرد براى حضرت در کتب ثبت شده.

*امام صادق(ع) و مسأله خلافت‏

یکى از ائمه ما که با مسأله خلافت و حکومت یک برخوردى به اصطلاح داشته است امام صادق(ع) است، به این معنا که اولًا در زمان ایشان یک وضعى پیش آمد که همه کسانى که داعیه حکومت و خلافت داشتند به جنب و جوش آمدند جز امام صادق(ع) که اساساً کنار کشید و خصوصیت اصلى زمان ایشان همان علل و موجباتى بود که سبب شد حکومت از امویان به عباسیان منتقل شود و به علاوه ما مى‏بینیم که شخصیتى مانند «ابوسلمه خلّال» که او بر ابومسلم هم تقدم داشته (او را مى‏گفتند «وزیر آل محمد» و ابومسلم را مى‏گفتند «امیر آل محمد») [براى انتقال حکومت از امویان به عباسیان تلاش مى‏کند] و البته ابوسلمه پس از انقراض اموی‌ها و استقرار حکومت بر عباسی‌ها تغییر عقیده مى‏دهد و به فکر مى‏افتد که خلافت را به آل على(ع) منتقل کند، و دو نامه به وسیله دو نفر مى‏فرستند به مدینه، یکى براى امام صادق و یکى براى عبداللَّه محض- که از بنى اعمام حضرت و از اولاد امام مجتبى(ع) بود- و از این دو نفر عبداللَّه محض خوشحال مى‏شود و استقبال مى‏کند، ولى امام صادق(ع) فوق‌العاده بى‏اعتنایى مى‏کند، حتى نامه‏اش را نمى‏خواند و در حضور آورنده آن، جلوى چراغ مى‏گیرد و مى‏سوزاند، مى‏گوید جواب این نامه همین است.

*مقایسه زمان امام حسین(ع) و زمان امام صادق(ع)‏

فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین(ع) در سال 61 هجرى است و وفات امام صادق(ع) در سال 148؛ یعنى وفات‌هاى این دو امام 87 سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهاى این دو امام در همین حدود 87 سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیاى اسلامى فوق العاده دگرگون شد. در زمان امام حسین(ع) یک مسأله بیشتر براى دنیاى اسلام وجود نداشت که همان مسأله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل مى‏داد، خلافت به معنى همه چیز بود و همه چیز به معنى خلافت؛ یعنى آن جامعه بسیط اسلامى که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقى بود، بحث در این بود که آن کسى که زعیم امر است چه کسى باشد؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.

*اگر امام صادق(ع) نبود، امام حسین(ع) نبود!

حال آیا این امر چقدر ثابت مى‏کند تفاوت زمان امام صادق(ع) را با زمان سیدالشهداء؟ یعنى چه زمینه‏هایى براى امام صادق(ع) فراهم بود که براى سیدالشهداء فراهم نبود؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت کند و در واقع زندانى باشد و یا کشته شود؛ ولى براى امام صادق(ع) این‏ جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این ‏طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره‌بردارى را بکند.

ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمى‏کنیم. اگر امام صادق(ع) نبود امام حسین(ع) نبود(همچنان که اگر امام حسین(ع) نبود امام صادق(ع) نبود) یعنى اگر امام‏ صادق(ع) نبود، ارزش نهضت امام حسین(ع) هم روشن و ثابت نمى‏شد. در عین حال امام صادق(ع) متعرض امر حکومت و خلافت نشد، ولى همه مى‏دانند که امام صادق(ع) با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مى‏کرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق(ع) در دنیا پخش شد.

ولهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد،(1) مى‏گوید: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم؛ نه مى‏توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى‏توانم تحملش کنم، چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بى‏طرفى که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مى‏آیند همه‏شان علیه ما هستند، ولى مدرکى هم از او به دست نمى‏آورم. آرى، این تعبیر از منصور است: استخوان گیر کرده در گلو، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم.

*معاویه اجازه نفس کشیدن به کسی نمی‌داد

معاویه یک بساط دیکتاتورى عجیب و فوق‌العاده‏اى داشت، یعنى وضع و زمان‏ هم شرایط را براى او فراهم داشت که واقعاً اجازه نفس کشیدن به کسى نمى‏داد. اگر مردم مى‏خواستند چیزى را براى یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت، و نوشته‏اند که اگر کسى مى‏خواست حدیثى را براى دیگرى نقل کند که آن حدیث در فضیلت على(ع) بود، تا صددرصد مؤمن و مطمئن نمى‏شد که او موضوع را فاش نمى‏کند، نمى‏گفت، مى‏رفتند در صندوقخانه‏ها و آن را بازگو مى‏کردند. وضع عجیبى بود.

در همه نماز جمعه‏ها امیرالمؤمنین را لعن مى‏کردند؛ در حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) امیرالمؤمنین(ع) را بالاى منبر در مسجد پیغمبر لعن مى‏کردند؛ و لهذا ما مى‏بینیم که تاریخ امام حسین(ع) در دوران حکومت معاویه- یعنى بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین- یک تاریخ مجهولى است، هیچ کس کوچکترین سراغى از امام حسین(ع) نمى‏دهد، هیچ کس یک خبرى، یک حدیثى، یک جمله‏اى، یک مکالمه‏اى، یک خطبه‏اى، یک خطابه‏اى، یک ملاقاتى را نقل نمى‏کند. اینها را در یک انزواى عجیبى قرار داده بودند که اصلًا کسى تماس هم نمى‏توانست با آن‌ها بگیرد. امام حسین(ع) با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر مى‏کرد باز همین ‏طور بود، یعنى سه جمله هم از او نقل نمى‏شد، زمینه هرگونه فعالیت گرفته شده بود.

*شور علمی و آزادی‌های فکری در زمان بنی العباس!

در اواخر دوره بنى امیه که منجر به سقوط آن‌ها شد و در زمان بنى العباس عموماً- بالخصوص در ابتداى آن- اوضاع ‏طور دیگرى شد (نمى‏خواهم آن را به حساب آزادمنشى بنى العباس بگذارم، به حساب طبیعت جامعه اسلامى باید گذاشت) به گونه‏اى که اولًا حریت فکرى در میان مردم پیدا شد. (در این که چنین حریتى بوده است، آزادى فکر و آزادى عقیده‏اى وجود داشته، بحثى نیست.

منتها صحبت در این است که منشأ این آزادى فکرى چه بود؟ و آیا واقعاً سیاست بنى العباس چنین بود؟) و ثانیاً شور و نشاط علمى در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمى‏اى که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتى با این شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسلامى (یعنى علومى که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهاى مختلف ادبیات) و یا علومى که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشرى است، یعنى علوم کلى انسانى است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

البته در این امر عوامل زیادى دخالت داشت که اگر بنى العباس هم مى‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهاى دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیاى اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از همه‏شان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینى‏ها و سوریه‌اى‏ها بودند که این مناطق یکى از مراکز تمدن آن عصر بود.

این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را براى اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند مى‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمى‏کردند، ولى ملت‌هاى دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش مى‏کردند که حد نداشت، روى کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب مى‏کردند.

*اهتمام شیعه به مسائل تعقلى‏

بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق(ع) علوم عقلى نیز نضج گرفت‏] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داوود و صحیح نَسائى، جز مسائل فرعى چیز دیگرى نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏ طور عمل کردند.

ولى شما به کتاب‌هاى حدیث شیعه که وارد مى‏شوید مى‏بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل والجهل» است. اصلًا این‏ جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمى‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق(ع) بود؛ ریشه‏اش امیرالمؤمنین(ع) است و ریشه ریشه‏اش خود پیغمبر(ص) است، ولى اینها این مسیر را ادامه دادند. امام صادق(ع) بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل والجهل» وارد «کتاب التوحید» مى‏شویم. ما مى‏بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختیار و مسائل تعقلى در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته‏اند، اولین کسى که مدارس فلسفى را(2) (مدارس عقلى را) در دنیاى اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق(ع) بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- منصور با امام صادق(ع) به یک وضع عجیبى رفتار مى‏کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق(ع) بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مى‏داد و یک دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل مى‏کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشى و هتّاکى کرد که مى‏کشمت، گردنت را مى‏زنم، تو علیه من تبلیغ مى‏کنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنین مى‏کنى، چنان مى‏کنى و امام خیلى با نرمش جواب مى‏داد.

2- مقصود همان احادیث عقلی است که ما در شیعه داریم.