به نقل از سایت جنبش حیا
تو مترو با خانمی روبروی هم ایستاده بودند
حتی اگر موازی شان هم می ایستادم چیزی که گوشه چشمم را می آزرد نشان می داد که وضع خراب است
برای همین پشتم را بهشان کردم که هیچ شعاع نوری از آنها به چشمم منعکس نشود
اما اشتباه می کردم
حتی اگر من سرم را در برف کنم و نخواهم کثافت ها و فساد های جامعه ام را ببینم انعکاسش کورم خواهد کرد
همین که برگشتم دیدم چند مرد، با وقاحت تمام دارند با لب و لوچه آویزان به آن منظره کثیف نگاه می کنند
حالم بد شد
بیشتر از خودم
که چرا به جای حل کردن این مشکل با یک تدکر نرم و گرم و مهربان، صورت مسئله را پاک کردم
مدتی بود به دلیل راه دادن شیطان لعین به سرسرای فکرم ، به آقایانی که همراه همسر بی حجابشان به خودفروشی و تفاخر می پرداختند چیزی نمی گفتم!
علتش هم همان وسوسه هایی بود که می دانید
چون با دوستانم که حرف می زدیم فهمیدیم شیطان به همه ما یک چیز می گوید. حرفش یکی است
احتمال اثر ندارد! مسخره ات می کنند! سرت داد می زنند! باشد دفعه بعد! دیگه دیر شد! و....
اما اخیرا این ملعون یک حرف دیگر هم می زد!!!
آن هم این بود : مطمئنی؟؟! تو که درست ندیدی!!
در حالی که متوجه خراب بودن وضع می شدم تلقین می کرد که تو ندیدی! رد شو و برو...
بگذریم!
برگشتم و از پشت دست روی شانه هایش گذاشتم و برش گرداندم سمت خودم
استیل مهربانی بود....
باهاش دست دادم و با تعجب گفتم:
آقا من یه لحظه نگاه کردم دیدم حواس همه به همسر شماست!
شما که خوشتون نمیاد از این وضعیت!؟؟
اونم با تعجب گفت: نه!
گفتم: جسارت نشه از روی برادری میگم...
گفت: قربونت داداش...
اما هنوز یه کم گنگ بود که خب الان باید چیکار کنم!؟
از قطار بپرم پایین!؟ برم بزنم زیر گوش آقایان حاضر در مترو؟!
دو زاریم افتاد....
گفتم: فکر کنم اگر بگید خانومتون حجابشون رو درست کنند مشکل حل بشه
اونم سریع برگشت به خانومش یه چیزری گفت و خانومش هم سریع یه تغییراتی داد
بعد دستم رو که هنوز تو دستش بود محکم فشار داد و خیییلیییی گرم تشکر کرد!
احساس کردم فهمیده که دلم براش سوخته! احساس کردم واقعا منو درک کرده که می خواستم بهش کمک کنم...
خب!
همین مکالمه کوتاه و آرام توجه خیلی از اطرافیان رو جلب کرد
یعنی همون هایی که داشتن چشم چرونی می کردن هم شنیدن چی میگم...
و فکر کنم علاوه بر این که خودشون رو زدن به اون راه، چشمشون رو هم جمع و جور کردن
بچه ها!
این روزا یاد خطبه امیرالمومنین علیه السلام میفتم!
به کوفی ها می فرمود:
اون روزی که حکم جهاد دادم نرفتید با دشمن در مرز بجنگید
تا جایی که آمد و پشت در خانه هایتان با شما جنگید...
و به ناموس مسلمانان تعدی کرد!
بچه ها!
جبهه رو خالی کردیم که دشمن تا پشت در خونه هامون اومده!؟
نکنه هنوز تو خواب خجالت و شبهه باشیم؟
نکنه دست رو دست بذاریم تا بیاد تو خونه و همه زندگیمون رو غارت کنه...
بچه ها نمیدونم حس کردید یا نه!
این همه که بزرگان دارند برای بهبود اوضاع فرهنگ و اقتصاد دعا می کنند و هیچ اتفاقی نمی افته عجیب نیست؟
آخه یه دونه دعای امثال حضرت آقا و مرحوم حاج آقا مجتبی و مرحوم حاج آقا خوشوقت و حاج آقا جاودان و... بسه برای استجابت! نیست!؟
پس چرا مستجاب نمیشه؟
نکنه طبق اون حدیث پیامبر صلوات الله علیه و آله نتیجه ترک امر به معروف باشه؟!
خدا نکنه.
اما بچه ها!
صدای پای دشمن از پشت در خونه هامون میاد...
نمی شنویم؟
نمی بینیم؟
اگر هنوز به مدد الهی ایمان داریم، باید دست بجنبونیم!
دوباره مثل روز های اول!
قول و قرار های دوستانه!
طعم شیرین توکل و امید به خدا موقع نهی از منکر هنوز زیر زبونمونه
طعم شیرین دعا و استغاثه از امام زمان موقع امر به معروف...
خاطراتش هنوز رو سایت هست.
خاطرات خودمونه به خدا!
به یاد جمله آقا:
هر کس در محیط خودش نهی از منکر کند؛ با زبان، نه با دست! اما بدون ملاحظه...
نگویید اثر ندارد! بگویید تا اثرش را ببینید!