سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفوذ یهود در دولتهای منطقه خاورمیانه

نفوذ یهود در دولتهای منطقه خاورمیانه

نویسنده: عجاج نویهض

جنگ جهانی اول و خیزش تورانیسم، راهکار تحقق دولت یهود

سال 1913 صهیونیستها به طرز وحشتناکی تا اعماق دولت عثمانی و شریانهای آن نفوذ کردند که روشهای آنها را در این زمینه در پروتکلها می خوانید این در حالی است که پروتکلها جز در روسیه ی تزاری، در جای دیگر هنوز مشهور نشده بود. آخرین انقلاب عثمانی همان است که در سال 1913 به وقوع پیوست، و پس از آن انقلابی صورت نپذیرفت مگر ورود ترکیه به جنگ در کنار آلمان و سپس فروپاشی آن در اواخر 1918 و جدا شدن کشورهای عربی از آن. از آن پس، دولت عثمانی تا زمان برقراری آتش بس در دست ترکهای مبلغ تورانیسم بود و پس از آن تاریخ، این عده در اطراف و اکنانف پراکنده شدند. در کابینه ی انقلاب 1913، صهیونیستها زیر نقاب «ناسیونالسیم ترکی» از سیزده مقام وزارتی به سه مقام یعنی وزارت کار و امور اجتماعی، بازرگانی و کشاورزی و پست و تلگراف دست یافتند. علاوه بر اینها، جاوید، ناظر مالیه (وزیر دارایی) نیز از یهودیان دنمه بود. یهودیها از زمانی که توسط رومیها پراکنده شدند (سال 70 م) در هیچ کشوری به چنین موقعیتی دست نیافتند. نفوذ آشکار و پنهان آنها در سیاست ترکی- تورانیسم از ابتدای انقلاب 1908، آخرین حلقه در رسیدن به فلسطین بود که این کار را از طریق افزایش تلاشهای خود برای خرید اراضی پهناوری که متعلق به عبدالحمید (1) بود و از املاک خصوصی او، معروف به «چیفتلیک» (2)، به شمار می آمد، انجام دادند. یهودیها موفق شدند حکومت را وادار به وضع قوانین و تشکیلاتی بکنند که به آنها امکان می داد تحت نام شرکتهایی با نامهایی بیگانه و غیر عثمانی این اراضی را خریداری کنند. به موجب آن قوانین، این شرکتها اشخاص حقوقی به شمار می رفتند، حال آن که قبلاً چنین چیزی هرگز مجاز نبود. یک سال بعد جنگ به وقوع پیوست و در سال 1917 یهودیها به اعلامیه ی بالفور دست یافتند. در مبحث بعد راجع به موضوع وزارتهای سه گانه که یهودیها با انقلاب 1913 به آنها رسیدند و نفوذ ایشان در حکومت توضیح بیشتری می دهیم.

بالا گرفتن نفوذ یهودیها در حکومت عثمانی از 1908 تا 1914

سال 1913: چهار مقام وزارتی در اختیار صهیونیستها و عربها هیچ
این گوشه ای که نفوذ صهیونیستی در دولت عثمانی است. چنان که گذشت، یهودیها در آخرین انقلاب عثمانی که در سال 1913 به وقوع پیوست به چهار مقام وزارتی دست یافتند (یکی از اینها پست وزارت مالیه یا دارایی بود که مسئوولیت آن را جاوید به عهده داشت. وی ظاهراً مسلمان اما در واقع از یهودیهای دنمه بود). در این جا مایلیم این موضوع را از چند بعد بررسی کنیم.
گفتیم که یهودیها به سه مقام وزارتی دست یافتند:
1- وزارت نافعه (کار و امور اجتماعی).
2- وزارت بازرگانی و کشاورزی.
3- وزارت پست و تلگراف.
ترکها به وزیر، «ناظر» می گفتند و به نخست وزیر، «صدراعظم».
ناظر نافعه، «بساریا افندی» بود. او عضو مجلس اعیان و اصلاً افلاقی- بوغدانی (3) (از رومانی) بود و سر دبیری روزنامه ی جون تورک (4) و مسئولیت نظارت و بازرسی نوشته هایی را به عهده داشت که از سوی جمعیت صهیونیستی در این روزنامه به چاپ می رسید. روزنامه ی مذکور رگ و خون صهیونیستی داشت. از مدتها پیش منطقه ی افلاق و بوغدان از پیکر امپراتوری جدا شده بود و بسیاریا افندی، این میخ طلایی، برای ادامه ی وظایف صهیونیستی خود در استانبول باقی ماند و یکی از کرسیهای مجلس اعیان را تصاحب کرد.
ناظر بازرگانی و کشاورزی، «نسیم مازلیاح»، نماینده ی پیشین ازمیر در پارلمان عثمانی و نماینده ی دائمی و تام الاختیار جمعیت صهیونیستی بود.
وزارت پست و تلگراف را «اوسقان افندی» به عهده داشت. او گرچه مانند دو نفر قبل ظاهراً یهود شمرده نمی شد، اما با تمام وجود یهودی بود و در صهیونیسم بسیار افراط و مبالغه می ورزید. بنابراین، وی در اندیشه و اخلاق پول پرستانه به طرز وحشتناکی یهودی بود. پنج سال پیش از آن که به مقام وزارت دست یابد در «دیون عمومی» سمت منشیگری داشت، اما ناگهان به عنوان بازرس مالی به «روملی» (5) فرستاده می شود و سپس قدرتی پنهان او را به مقام وزارت می رساند.
جاوید، ناظر مالیه نیز که اقتصاد دانی ماهر به شمار می رفت، مسلمان بود اما رگ و ریشه ی دنمی داشت. بنابراین، از مجموع سیزده مقام وزارتی، سه پست آن را یهودیها در اختیار داشتند و این در حالی بود که یهود در امپراتوری عثمانی اقلیت ناچیزی را تشکیل می دادند و در میان اقلیتهای امپراتوری، آخرین اقلیتی بود که از آن یاد می شد.
اما عربها با آن که نصف جمعیت امپراتوری را تشکیل می دادند و وسعت سرزمینهای آنها به مراتب بیشتر از آناتولی بود- توجه داشته باشید که آنچه را امروزه عربستان سعودی می نامند و امیرنشینهای خلیج و جنوب عربی را در این محاسبه منظور نداشته ایم- در پارلمان کمتر از نصف کرسیهایی را که حقشان بود در اختیار داشتند، و در همین کابینه ی انقلاب سال 1913 تنها یک وزیر عرب یعنی سلیمان بستانی حضور داشت که او هم در سال 1914 با ورود ترکیه به جنگ در کنار آلمان، از مقام خود استعفا داد و استعفای او به منزله ی اعتراض به سیاست های ترکهای تورانی بود. از آن زمان تا پایان جنگ یا خاتمه ی امپراتوری، یعنی مدت چهار سال و نیم، حتی یک وزیر عرب در کابینه حضور نداشت.
عجیب این جاست همین اسوسقان افندی که حالا دیدیم وزیر پست و تلگراف شده و چند سال پیش از آن «دیون عمومی» منشی بود، دست اقبال صهیونیستی او را جابه جا می کند و همچنان بالایش می برد تا آن که سالهای پس از جنگ فرا می رسد و قیمومتها و حکومتهای تحت قیمومت در جهان اسلام، از جمله عراق، شکل می گیرد و او را می بینیم که در حکومت عراق به عنوان کارشناس مالی فعالیت می کند و قرارداد می بندد. بازیگرها و دسیسه های یهود را ببینید! درباره ی دستی که اوسقان افندی را به بغداد، این پایتخت رشید (هارون) آورد و پیرامون جادو و جنبلهایی که از هر طرف او را در احاطه داشت، بیندیشید. آری، او از دخمه ی سیاست «دانشوران صهیون» و انگلیس بیرون آمد!
نخست وزیر عثمانی در سال 1913 پرنس سعید حلیم پاشا، از خانواده ی محمد علی آلبانی بود. او فردی ضعیف الاراده و ناتوان بود و تمام کارهایش در دست گروه ترکهای تورانی قرار داشت که اینها نیز به نوبه ی خود از یک سو در دست برلین بودند و از سوی دیگر در دست صهیونیستها.
در این سال حکومت عثمانی مبلغ 35 میلیون لیره ی طلا از فرانسه وام گرفته بود. انسان وقتی پروتکلها از جمله پروتکل بیستم را می خواند، در می یابد که چگونه قراردادهای دریافت وام به واسطه ی یهود و از یهود بسته می شود و این وامها به گونه ای مصرف می گردد که وام گیرندگان را به ورطه ی نابودی می کشاند. این نخها تماماً تافته ی دست «دانشوران صهیون» است. این مطلب حاشیه ای را با اندکی تفصیل برگزار کردیم چون هدف از آن تشریح و توضیح برنامه ی پروتکلهاست؛ برنامه ای که شناخت کامل آن یک ضرورت است. در ضمن سخن به این نکته ی بسیار باریک دست یافتیم که چگونه صهیونیستها نقشی را بازی کردند که آنها را در آغاز جنگ به لندن نزدیک کرد و از برلین دورشان ساخت. اخیراً کتابی تحت عنوان ترکیا الفتاه (ترکیه ی جوان) به زبان عربی ترجمه شده که در آن سخنان غیر دقیق و نادرستی پیرامون فراماسونری، یهودیت جهانی و شخصیتهای ترکیه جوان آمده است. در این جا خالی از فایده نخواهد بود اگر نکاتی را درباره ی این سخنان یادآور شویم.
نویسنده ی این کتاب دکتر ارنست ا.ر مزور امریکایی (E.E.Ramsaur.Jr ) و مترجم عربی آن دکتر صالح احمد علی است. کتاب یاد شده در سال 1947 به رشته ی تحریر درآمده و در سال 1960 به وسیله ی مؤسسه ی فرانکلین در بیروت به عربی منتشر شده است. کتاب، به طور کلی، حاصل یک تحقیق وسیع و مفصل است که نویسنده ی خود را به دریافت درجه ی دکترای فلسفه از دانشگاه پرینستون نایل آورد. با این حال، در کتاب مذکور اشتباهات و لغزشهای بزرگی به چشم می خورد. برای نمونه، در صفحه ی 127 پیرامون فراماسونری بین المللی یا یهودیت جهانی می خوانیم: «به هر حال، اعضای «ترکیه ی جوان» که به قومیت خویش ایمان داشتند، چه در داخل امپراتوری عثمانی و چه در خارج از آن، ماهیهً نمی توانستند تسلیم رهبری هیچ یک از سازمانها و تشکیلات بین المللی باشند. درست است که در پی انقلاب 1908، فراماسونری برای مدتی در ترکیه رواج یافت اما هیچ پژوهشگر جدی در مسائل ترکیه نمی تواند حکومت ترکیه ی جوان را متهم کند که به فراماسونری بین المللی یا یهودیت جهانی اجازه داده است که در فاصله ی سال 1908 تا اعلان جنگ سیاستهای خویش را به آن دیکته کند».
این است نظر نویسنده یا استنتاج و یا گرایش او. پاسخ ما به این سخنان به طور فشرده چنین است:
1- این نویسنده یا هر نویسنده ی دیگری نمی تواند به موضوع نفوذ فراماسونری یا نفوذ یهودیت جهانی در امپراتوری عثمانی بپردازد مگر آن که قبلاً به این پرسش پاسخ دهد: آیا پروتکلها را خوانده است یا خیر؟ اگر خوانده است آیا مطالب آن را قبول دارد؟ اگر خوانده است و مطالب آن را نیز می پذیرد دیگر جایی برای اظهار چنین آرایی وجود ندارد و چنانچه پروتکلها را مطالعه کرده ولی آنها را قبول ندارد با واقعیت و منطق سرستیز در پیش گرفته است. شق سوم هم این است که بگوییم پروتکلها را خوانده اما چیزی از مطالب آن دستگیرش نشده است که البته این امر با عقل جور در نمی آید.
2- یهودیت جهانی بر فراماسونری تکیه دارد و فراماسونری دو نوع است: فراماسونری یهودی و فراماسونری «گوییم» یا غیر یهود که دومی آلت دست اول است.
3- در چند تا از پروتکلها، بویژه پروتکلهای اول و سوم و پنجم و نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم و پانزدهم، پیرامون ماهیت هر دو نوع فراماسونری به طور مفصل و مشبع گفتگو شده است چندان که راه را بر هر نوع جواب و مجادله ای می بندد. پروتکل پانزدهم به فراماسونری گوییم یا غیر یهود می پردازد. فراماسونری یهودیان «دنمه» در امپراتوری عثمانی از دو ویژگی برخوردار است: فراماسونری جهانی به اعتبار این که این عده در حقیقت یهودی هستند و فراماسونری گوییمی چون مسلمان و ترک می باشند. البته این موضوع هیچ ارتباطی با مسلمانان خالص و آزاده ی ترک ندارد که دشمن یهودیت جهانی و فراماسونری هستند.
4- نویسنده را به این کتاب ارجاع می دهیم:
World conguest Through World Government: Protocols of the Learned Elders of Zion. By: Victor E.Marsden, Britons Publishing Society, Beamish House 74 Broncedale Rd. London W. 11.
5- آیا مؤلف از طرحی که پیش از جنگ جهانی اول در سوریه و لبنان به «پروژه ی اصفر»- نجیب اصفر- موسوم بود، اطلاع دارد. آیا از ماهیت شخصی که طرابلس غرب را فروخت و از چگونگی این اقدام خبر دارد؟
6- آیا نویسنده از حقایق مربوط به تلاشهای یهود برای دستیابی به فلسطین در فاصله ی سالهای 1908 و 1914، به گونه ای که ما فشرده ی آن را در این قسمت آورده ایم، آگاه است؟
جای بسی تعجب است؛ آیا نویسنده ندانسته این نظر را اظهار کرده است یا خود را به نادانی زده است؟
با وقوع جنگ در سال 1914، دستهای پنهان در بیروت، مرکز ایالت، یا در پایتخت استانبول به حمایت از یهود در فلسطین پرداختند، اما دولت عثمانی بتدریج بر آنها خشم گرفت، چرا که برلین از همان روزگار هرتزل فعالیت صهیونیسم را در کشور انگلستان زیر نظر داشت و از آن می ترسید که انگلستان از طریق صهیونیسم بر فلسطین چنگ اندازد. امپراتور ویلهلم در سال 1898 نتوانسته بود عبدالحمید را متقاعد کند که موجبات رضایت و خشنودی هرتزل را فراهم آورد. ماجرا فوق العاده اهمیت دارد ولی چون این مجال گنجایش نقل همه ی آنها را ندارد به بیان چکیده ی آن اکتفا می کنیم:
بهاء الدین بیک مسئوول امور یهود در وزارت کشور استانبول بود و برای آن که فعالیت صهیونیستها در فلسطین را از نزدیک کنترل کند به عنوان فرماندار یافا تعیین شد. نامبرده پس از مطالعه ی اوضاع، گزارش مهمی به استانبول فرستاد که در آن پاره ای از اقدامات و فعالیتهای یهود در فلسطین اندکی پیش از جنگ، برشمرده شده بود. این فعالیتها، به طور فشرده، عبارت بود از: کوشش برای جداسازی امور و شئوون خود از سکنه ی کشور، حفظ شناسنامه های خارجی خود پس از اقامت در کشور، ارجاع اختلافات خویش به هیأتهای خاص خود، استفاده از نمادهای حکومت خود بویژه پرچم آبی و سفید، انتشار تمبرهایی مانند تمبرهای پستی که درآمد آن به صندوق ملی مخصوص خود باز می گردد، تعقیب کارگران عرب، روی آوردن به خرید زمین، بی اعتنایی به شکوه قدرت ترکها و زبان ترکی در مدارس خویش و پر کردن اذهان دانش آموزان از عقاید صهیونیستی و پراکندن تخم نفرت از حکومت، مستقل و جدا کردن امور هر یک از مستعمرات خود از حکومت و خدمات آن، (6) اقدام به تمرینات نظامی تحت پوشش باشگاههای بدنسازی و تشکیلات گسترده ی این گونه باشگاهها و سرانجام، به کارگیری زبان عبری.
حکومت عثمانی در جهت خواست برلین و رعایت مصلحت آن، یعنی جنگ فراگیر اروپا، صهیونیستها را به نقاط مختلفی از امپراتوری تبعید کرد. شمار عظیمی از آنها توانستند فرار کنند و به مصر، که در پی خلع خدیوی عباس حلمی دوم تحت الحمایه ی بریتانیا شده بود، پناهنده شوند، و از آن جا که ژابوتینسکی در مصر بر اندیشه ی تشکیل لژیون بهود برای جنگ در کنار متفقین بود، ظاهراً بر تعداد فراوانی از این پناهندگان تکیه می کرد. علی رغم شدت عمل و سختگیری حکومت ترکیه نسبت به صهیونیستها ریچارد لختیم، نماینده ی صهیونیسم در استانبول، دست به هر تلاشی می زد تا برای حکومت ترکیه توضیح دهد که اتخاذ سیاسی هماهنگ با صهیونیسم چه مزایا و محاسنی در بردارد. چنان که نماینده ی صهیونیسم در برلین نیز با توسل به چنین اندیشه ای، منتها با استفاده از عوامل فریبنده ی دیگری، خود را به حکومت برلین نزدیک می کرد. اصولاً از زمان ناپلئون به بعد این دأب و شیوه ی یهود در نزدیک شدن به هر حکومتی بوده است که امیدوار بوده اند در مورد فلسطین از آن به نوایی برسند. اینک این عوامل فریبنده از لحاظ منافعی که صهیونیستها به ترکیه پیشنهاد کردند بطور کلی مانند وسوسه های هرتزل بود، اما این بار یک چیز اضافه داشت که هر چند تازگی نداشت اما قدرت فریبندگی آن بیشتر بود و آن این است که از سال 1908 در کشورهای عربی جنبشی به وجود آمد که خواستار اصطلاحات گسترده بود. لذا، لختیم برای ترکها توضیح می داد که ناسیونالیسم صهیونیستی در فلسطین سد راه این جنبش عربی است و در برابر آن ایستادگی می کند.
در برلین نیز نماینده ی صهیونیستی سعی می کرد مسئوولین این کشور را متقاعد سازد که صهیونیسم ترویج فرهنگ و تجارت آلمان را در این قسمت از مشرق زمین تضمین می کند و صهیونیسم بزودی به نیروی جدیدی در مشرق دریای مدیترانه تبدیل خواهد شد. بنابراین، در صورت حصول توافق با آلمان، صهیونیسم تکیه گاه این کشور در طرحها پروژه های آینده ی آن خواهد بود.
کتاب یاد شده ی گیلبر حاوی گزیده ای از نامه ی لختیم است که از استانبول برای همکارش در برلین فرستاده و در آن از بذل مساعی خود نزد سفارت آلمان در استانبول برایش سخن گفته است. در قسمتی از این نامه آمده است: «من از هر وسیله ی قانع کننده ای استفاده کردم؛ وسایلی چون ترویج زبان آلمانی و تجارت آلمان، هماهنگی با ترکها، زیر نظر داشتن عربها و کنترل آنان، نفوذ مالی و مطبوعاتی ما در دنیا، پشتیبانی یهودیان امریکا در آینده ی نزدیک از آلمان و فایده ی ایجاد این پایگاه فرهنگی صهیونیستی برای آلمان که می رود تا به صورت بزرگترین قدرت در خاور نزدیک درآید. هدف من از نوشتن مشروح این مطالب آن است که تو صحبتهایت را با آلمانیها با صحبتهایی که من در این جا با ترکها داشته ام هماهنگ کنی».
نویل باربر، بعد از نقل این فراز از نامه ی لختیم، می گوید (ص 55): «تمام این ها را می توان در یک عبارت خلاصه کرد: با مهاجرت یهودیها به فلسطین، این کشور به یک پایگاه سیاسی- تجاری یا جبل الطارق ترکیه و آلمان در ساحل اقیانوس انگلو- عربی تبدل خواهد شد».
«برای آن که وسوسه به اوج خود برسد، نماینده ی صهیونیستی به عنوان وثیقه ی دوستی با ترکها پیشنهاد تشکیل یک سپاه از یهودیان لهستان را داد که تعداد نفرات آن کمتر از ده هزار نفر نباشد و برای دفاع از فلسطین در کنار ارتش عثمانی بجنگد. تنها شرط او برای ایجاد چنین سپاهی آن بود که به یهودیان اجازه داده شود تا پس از جنگ به استعمار (عمران و آبادانی) فلسطین بپردازند. اما به این وسوسه توجهی نشد. لندن در این زمان در رسیدن به تفاهم با صهیونیستها از برلین موفقتر بود». همه ی این مطالب را گیلبر در صفحات 162، 175و 179 کتاب مذکور خود توضیح داده است.
همه ی این گریز زدنها و مطالب حاشیه ای جویهایی هستند که به رودخانه ی ژابوتینسکی می ریزند اما پیش از آن که به این شخص بازگردیم و بار دیگر از او سخن بگوییم، بهتر است این داستان را از طرف برلین و استانبول و عربها و فلسطین به پایان ببریم. در سال 1937-1936 کمیسیون سلطنتی مأموریت خود یعنی تحقیق ریشه ای و وسیع در عوامل بروز قیام 1936 که بزرگترین خیزش عربی در فلسطین دوره ی قیمومت بود، (7) به پایان برد و فلسطین را ترک گفت. در برابر این کمیسیون دو نفر شهادت دادند. یکی لوید جرج، رئیس کابینه ای که در سال 1917 اعلامیه ی بالفور را صادر کرد و دیگری ژابوتینسکی. (8)
از جمله سخنانی که لوید جرج اظهار داشت این بود که در همین زمان (زمان چانه زدنهای یهود بر سر فلسطین) دول مرکزی (نروژ، آلمان و متحدان آنها) از ارزش و وزن تمایلات یهود در سنگین کردن کفه ی جنگ آگاه بودند و در موقع صدور اعلامیه ی بالفور حکومت آلمان نهایت تلاش خود را به کار می برد تا جنبش صهیونیسم را به طرف خود بکشاند و اندکی پس از صدور اعلامیه، این کشور و متحد آن ترکیه در رقابت با وعده ی ما پیشنهادی را مطرح کردند. پیشنهاد آلمان به طور خلاصه عبارت است از ایجاد شرکتی که منافع یهودیهای صهیونیست آلمان را تأمین می کند. این شرکت تا حدی از استقلال و خودگردانی برخوردار است. بعلاوه، این حق به یهودیها واگذار شد که به فلسطین مهاجرت کنند. در پایان 1917 معلوم شد که ترکها آمادگی داشته اند این طرح را بر پایه ی همین اصل بپذیرند اما پیش از آن که مسأله در استانبول به مرحله ی قطعی و پایانی خود برسد ژنرال آلنبی فلسطین را قبضه کرده بود». (9)
لوید جرج در این شهادت خود، همچنین، اظهار داشت: «رهبران صهیونیسم به ما قول قطعی دادند که چنانچه دول متفق تسهیلاتی برای ایجاد میهن ملی یهود در فلسطین در اختیار آنان بگذارند، ایشان نیز متقابلاً تلاش خواهند کرد که تمایلات یهودی و پشتیبانی یهودیان سراسر جهان را به نفع متفقین جلب کنند و به این وعده ی خود هم عمل کردند». (10)
بعد از صدور اعلامیه ی بالفور، کار «دفتر بیطرفی صهیونیستی» در کپنهاک به پایان رسید و یهود با وارد آوردن اولین ضربات کوبنده به آلمان عملاً در راه انجام وعده هایی که به متفقین داده بود قدم گذاشت. جنگ خانمانسوز چهارساله، آلمان را در کام خود فرو برده بود و برای آن که بتواند جنگ را ادامه دهد سعی کرد از قرضه ی داخلی استفاده کند، اما این طرح ناگهان با شکست مواجه شد و این ناکامی از بزرگترین عواملی بود که به شکست این کشور انجامید و این یهودیها بودند که با شیوه های جهنمی خود و ایجاد موانع بر سر راه طرح قرضه ی داخلی موجبات عدم موفقیت آن را فراهم آوردند.
وقتی برلین دریافت که صهیونیستها با لندن ارتباط دارند و کار تمام شده است دوستان خود در جمعیت «اتحاد و ترقی» را که رهبری دولت عثمانی را در دست داشتند و در رأس آنها طلعت، نخست وزیر، قرار داشت، وادار کرد که دست به کار دیگری بزنند تا شاید از این طریق رشته های لندن را پنبه کند و انگلستان را در فلسطین و سوریه فلج سازد. برنامه این بود که قرارداد صلح جداگانه ای میان عربها و ترکها بسته شود و بر اساس آن عربها در کشورهای آسیایی خود (در این جا سخنی از طرابلس و برقه نیست) به حکومت خود مختار کامل، تحت قیمومت و سرپرستی آلمان، دست یابند. برلین درباره ی اعلامیه ی جدید بالفور یا از گفتگوهایی که مدتی پیش در این زمینه صورت گرفته بود، چیزی به ترکها نگفت یا به این علت که از آن اطلاعی نداشت و یا چون نمی خواست استانبول در این باره چیزی بداند. لذا به ایده ی عقد صلح جداگانه میان عربها و ترکها اکتفا کرد. فرمانده ی عثمانی احمد جمال پاشا ملقب به سفاح (خونریز)، در اواخر سال 1917 درصدد برآمد که به این تلاش برلین جامعه ی عمل بپوشاند. لذا نامه ی محرمانه ای برای فیصل پسر حسین که در عقبه به سر می برد، فرستاد و در آن با احساس و عاطفه ی گرم اسلامی وی را مخاطب قرار داد و از قرارداد نوظهور سایکس- پیکو در پتروگراد پرده برداشت. در زمان عقد این قرارداد، انگلیسیها پشت دروازه های قدس قرار داشتند، و هنوز وارد آن نشده بودند. فیصل، به منظور گرفتن دستورات لازم، نامه را برای پدرش در مکه فرستاد. حسین به فیصل جواب داد که پیشنهاد را رد کند و خود، نامه و پیامدهای آن را برای نماینده ی بریتانیا در مصر فرستاد و او نیز آن را تقدیم دولت متبوع خود در لندن کرد.
بهانه ای که اینک ترکها برای جلب نظر حسین بر آن تکیه می کردند ظهور توافق و سازش متفقین بر سر تقسیم کشورهای عربی بود که به معاهده ی سایکس- پیکو معروف است و به صورت محرمانه میان بریتانیا، فرانسه و روسیه بسته شد (اندکی بعد ایتالیا نیز به جمع این سه کشور پیوست). با وقوع انقلاب بلشویکی روسیه در پاییز 1917، بلشویکها کلیه ی اوراق محرمانه ی مربوط به منافع روسیه ی تزاری از جمله اوراق همین معاهده ی سایکس- پیکو را در آوردند و اعلام کردند که دوران نوین انقلاب هر آن چه را که مربوط به طرحهای استعمار است، دور می ریزد. صرف نظر از حسن نیت آلمانیها و ترکها در پیشنهاد صلح به فیصل و پدرش در مقابل اعطای خود مختاری به کشورهای عرب آسیایی، اصولاً پیدایش همین معاهده ی محرمانه ی هولناک که از اواسط سال پیش کارش تمام شده بود و انتظار فرا رسیدن زمان اجرای آن کشیده می شد، می توانست دلیلی کافی باشد بر این که جرأت و قاطعیت در روند انقلاب تجدید نظر شود. ما این سخن را در زمانی- سال 1966- می گوییم که نیم قرن از گامهای این سرنوشت می گذرد و به نظر ما شگفت می رسد که چرا حسین و فرزندان او این کار را نکردند اما پاسخ آن کاملاً واقعی است و نیازی به توضیح زیاد ندارد: انقلاب عربی برای بیشتر کسانی که به آن دست یازیدند یک انقلاب ملی بود و آمال و آرزوهای ملی گرایانه داشتند اما این انقلاب از روزی که در حجاز شکل گرفت (ژوئن 1916) تا پاییز 1918 که فیصل حلب را تصرف کرد از انگلستان تغذیه می شد و البته از 1917 تا 1952 مدت 35 سال فاصله است!!
برلین زمانی این تلاش را آغاز کرد که خیلی دیر شده بود. او می توانست دست سفاح را که در سالهای 1915 و 1916 عربهای آزاده را قتل عام می کرد و آنها را در دمشق و بیروت به دار می کشید، بگیرد و مانع این جنایات او شود، اما هیچ اقدامی نکرد در صورتی که اگر برلین که اینک در لباس میش درآمده و برای اسلام اشک تمساح می ریزد و خود مختاری را پیشنهاد می کند- حال آن که اندک زمانی پیش عربها را به جرم درخواست چیزی کمتر از خودمختاری، یعنی انجام اصلاحات ضروری و رسمیت دادن به زبان عربی در امور آموزش، گردن می زد- آری، اگر برلین مانع خونریزی های سفاح می شد و جنون او را مهار می کرد شاید سرنوشت به گونه ای دیگر رقم می خورد.
گفتیم که سفاح نامه ای به حسین نوشت و او نیز به منظور گرفتن پاسخ لازم عین نامه را برای نماینده ی بریتانیا در مصر فرستاد و نماینده هم آن را به لندن ارسال داشت. در این فاصله سال 1917 سپری شد و 1918 از راه رسید. در فوریه ی این سال لندن جواب نامه را آماده کرده بود تا (بعد از رسیدن آن به دست نماینده اش در مصر) به وسیله ی نماینده ی کنسول بریتانیا در جده تحویل حسین شود. جواب این بود: نباید حسین به این اوراق (اوراق مربوط به قرارداد سایکس- پیکو) اعتنا ورزد زیرا تاریخ آنها گذشته است و به پیش از همپیمانی با او در زمینه ی انقلاب مربوط می شود و در حال حاضر اعتباری ندارند. در این جواب، سفاح و کسانی که پشت سر او قرار داشتند به سوء نیت و کوشش برای ایجاد نفاق و اختلاف میان متفقین متهم شده بودند و به حسین تأکید شده بود که بریتانیا بر پیمان وفاداری خود به او و عربها همچنان پایدار است. این پاسخ حسین را به خوابی عمیق فرو برد.
این نخستین ضربه بود. دومین ضربه چند ماه بعد و زمانی که آلنبی خود را برای حمله به فلسطین شمالی و سوریه آماده می کرد، وارد آمد، بعد از دوم نوامبر خبرهای مربوط به اعلامیه ی بالفور و ماهیت آن از لندن منتشر شد. فرماندهی بریتانیا سعی کرد مانع انتشار این اخبار در مصر یا بخش اشغالی فلسطین شود. در آن زمان از فرستنده های رادیویی هنوز خبری نبود اما اخبار مهمی از این دست به هیچ وجه در پرده نمی ماند. اخبار به گوش فیصل و حسین رسید. حسین نگران شد: دیروز معاهده ی تقسیم کشور که به خاطر آن قیام کرده بود و امروز تصاحب فلسطین مقدس و دادن آن به یهود.
در این جا، لندن حساس بودن وضعیت را نه فقط نسبت به حسین، بلکه نسبت به تمامی عربها ارزیابی کرد. با رسیدن خبر به مصر، یهودیان اسکندریه راهپیمایی شادمانه ای به راه انداختند و این نخستین راهپیمایی یهودی بود که در استقبال از اعلامیه ی بالفور به وسیله ی یهودیهای غیر فلسطین برپا می شد. لندن، برخلاف دفعه ی قبل در دادن پاسخ پیرامون معاهده ی سایکس- پیکو، این بار ارسال پاسخی تلگرافی از طریق نماینده ی کنسول خود در جده را کافی ندید. لذا پرفسور هوگارت، (11) باستان شناس نامی و معتبر در تاریخ عرب را برگزید. وی در مصر ریاست دفتر عربی را که امور عربی خارج از مصر از جمله انقلاب حسین را اداره می کرد، به عهده داشت.
هوگارت در اوایل 1918 دوبار در جده با حسین ملاقات کرد و طی پیامی شفاهی (که در چنین مواردی اعتبار ندارد)، به اطلاع او رساند که مقصود از اعلامیه ی بالفور این است که تا جایی که وضعیت سیاسی و اقتصادی فلسطین امکان می دهد به یهودیان اجازه داده شود تا به این سرزمین مهاجرت کنند و در آن متوطن شوند. این بود جوابی که هوگارت به حسین داد و به ما رسیده است. روشن است که در اعلامیه ی بالفور قیدی احترازی وجود دارد که مقتضای آن حفظ حقوق دینی و مدنی عربهاست، حال آن که هوگارت در این جا تعبیر وضعیت سیاسی و اقتصادی را به کار می برد. حسین سخن او را پذیرفت. ظاهراً هوگارت از واژه های صهیونیست و صهیونیسم استفاده نکرد. به هر حال، بار دیگر حسین به خوابی عمیق فرو رفت. عربها کمال مساعدت را به آلنبی کردند. در 30 اکتبر 1918 ترکیه تسلیم شد و در دوازده نوامبر ناوگان بریتانیا به داردانل رسید. در نهم نوامبر ژنرال هیندنبورگ به امپراتور ویلهلم پیغام داد که وفاداری و اطاعت ارتش را تضمین نمی کند و به صلاح او دید که کشور را ترک گوید. امپراتور به هلند رفت و آتش بس با آلمان برقرار شد و همه چیز به پایان رسید.
گفتیم که هوگارت از زبان حکومت بریتانیا به حسین گفت که هدف از اعلامیه ی بالفور اجازه دادن به یهودیان است که تا جایی که وضعیت سیاسی فلسطین امکان می دهد این کشور مهاجرت کنند و در آن متوطن شوند. این نیرنگ هوگارت در فریبکاری و دغل، دست کمی از نیرنگ چند ماه پیش نداشت. یعنی زمانی که حکومت بریتانیا موضوع قرارداد سایکس- پیکو را برای حسین توضیح داد و ضمن تکذیب آن، آن را یکی از بازیها و دسیسه های دشمن خواند.
نیرنگ هوگارت این عناصر را در بردارد:
1- چهار ماه پیش متن رسمی اعلامیه ی بالفور منتشر شده بود؛ با این حال چرا هوگارت این متن را برای حسین بازگو نکرد؟
2- هوگارت برای حسین توضیح داد که این قضیه ی مربوط به یهود چیزی جز یک همدردی انسانی نیست و مقصود آن است که این قوم ستمدیده سرپناهی در فلسطین داشته باشند!
3- هوگارت به حسین نگفت که هدف اساسی اعلامیه ایجاد اوضاع سیاسی یا اقتصادیی در فلسطین است که به تأسیس میهن ملی می انجامد بلکه اظهار داشت که سکونت یهود در فلسطین به اندازه ای است که شرایط سیاسی و اقتصادی کشور اجازه می دهد!
4- در این جا قصد نداریم که از موضع حسین بن علی در برابر گفته های هوگارت که تماماً شفاهی بود و نه کتبی، بحث و مناقشه کنیم. اما می گوییم حقیقتی که وی پس از چهار یا پنج سال به آن پی برد سزاوار بود که در سال 1917و 1918 بفهمد. به فرض هم که هوگارت آنچه را به صورت شفاهی به حسین گفت، کتباً می گفت، آیا این امر در سیاست حسین در قبال بریتانیا کمترین فایده و تأثیری می بخشید؛ بریتانیایی که با پیمانهای صریح و بدون ابهام او را فریفت و سپس آنها را منکر شد، و البته کسی که اصل و اساس را انکار کند فروع را نیز زیر پا می گذارد. در این مناسبت اختصاراً اشاره می کنیم که مکاتبات رسمی حسین- مکماهون (16 -1915)- که چندین سال حسین پیوسته از آنها یاد می کرد و به آنها استناد می جست- به احتمال زیادتر از او به سرقت رفت؛ اما که و کی آنها را دزدیده است؟ در این زمینه گرچه هنوز دلایل و مدارکی منتشر نشده لیکن هر انسان عاقلی می پذیرد که سارق همان کسی است که قول داده است و پیمان بسته است.
منبع مقاله: نویهض، عجاج. (1387)، پروتکل های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم(1387).