سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانوم ببری خان

خانوم ببری خان

پژوهشگر: آریا شیروانی
«ببری خان هم نشدیم». این جمله ای است که روزگاری رجال، اشراف، درباریان دارالخلافه ناصری به خود دایما می گفتند؛ ببری خان، گربه آلاپلنگ ابلق با چشم های درشت. براق و دم کلفت بود که چون از لحاظ ظاهری شباهت کمی به ببر داشت زنان حرمسرای ناصرالدین شاه او را ببری خان نام نهادند. هرچند جالبی این جریان آن است که ببری خان، گربه ای ماده بود و چرا وی را به لقب خان صدا می زدند جای تعجب دارد. ذکر داستان ورود ببری خان به دربار و مانوس شدن وی با ناصرالدین شاه خالی از لطف نیست.
یکی از زنان حرمسرای ناصری به نام زبیده که بعدها به اسم امینه اقدس معروف شد به دلیل علاقه وافری که به برادرش داشت فرزند او را بیشتر مواقع در کنار خود در حرم نگهداری می کرد. این طفل که بعدها همان ملیجک، عزیزالسلطان صاحبقران می شود از کودکی علاقه زیادی به گربه داشت و با چندین گربه در اندرون هم بازی بود که یکی از آنها همان ببری خان است. به گفته معیرالممالک در آن دوران بر ناصرالدین شاه تبی سخت عارض می شود و چند روز را در بستر بیماری و ناتوانی می گذراند و گربه مزبور که تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضای طبیعت به تغییر مکان آنها پرداخت. هنگامی که یکی از بچه هایش را به دندان گرفته و از کنار بستر شاه گذشت، امینه اقدس به درون اتاق آمد و دری را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همین که راه بیرون شدن را بسته دید چند دور گرد بستر گشت و سرگردان ایستاد. امینه اقدس با مشاهده این حال رو به شاه کرد و گفت: «قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهید برید.» از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و شاه آن را از وجود و کرم گربه دانست و پس از آن ببری خان مقامی بلند یافت و دارای تشک اطلس، پرستار و خوراک مخصوص شد. البته داستان دیگری هم در این باب وجود دارد که ملیجک به آن اشاره کرده است که ببری خان در ابتدا با شاه خیلی مانوس بود و زمانی که ناصرالدین شاه ناخوش شد، گربه یکی از بچه هایش را کنار رختخواب شاه آورد و به زمین گذارد و بچه گربه هم بعد از چند دقیقه جان داد. سپس حال شاه خوب شد و این ماجرا نقل محافل شد که ببری خان بچه اش را آورده و دور شاه تصدق کرده است.
بعد از این ماجرا به دستور شاه گردن بند الماس گرانبهایی به گردن ببری آویختند و وی دارای پرستار، لَل ِه مخصوص شد، لَل ِه وی به نام مشدی رحیم فراش موظف بود که ببری خان را روزی یک بار، در کالسکه مخصوص دربار قرار دهد و وی را به گردش ببرد. همچنین آن گربه غالبا بر سر سفره شام و ناهار شاه می نشست و هر روز یک دست جوجه کباب غذای مخصوص وی بود که مانند غذای قبله عالم در ظروف مخصوص گذاشته می شد که قبلا توسط امین السلطان آبدارباشی مورد کنترل قرار می گرفت تا مبادا نامطبوع باشد یا اینکه دشمنان در غذایش زهر ریخته باشند چرا که به دلیل علاقه وافری که شاه به این حیوان اهلی داشت ببری مورد حسد و بخل بسیاری از درباریان قرار گرفته بود و حتی با امینه اقدس به دلیل وجود این گربه در دامان وی، به عداوت و دشمنی می پرداختند. ببری را هفته ای یک بار به حمام می بردند و وقتی وی در راهرو و هال کاخ های قاجار حرکت می کرد، هرکس که بر سر راهش بود، خود را کناری می کشید تا مبادا گربه عزیزکرده ناراحت شود و خبرچین ها، ناراحتی وی را به عرض شاه برسانند. حتی در برخی از جاها ذکر شد که اهل اندرون یا بیرون گربه مذکور را می دزدیدند، چند روزی پنهانش می کردند و بعد مبلغی انعام گرفته و گربه را رها می کردند.
ببری خان و عریضه ها
هنگامی که درباریان و کسان دیگر مورد غضب خود شاه قرار می گرفتند متوسل به ملیجک می شدند تا از مرگ و غضب شاه نجات یابند اما زمانی رسید که میزان شکایات زیاد شد و شاکیان مجبور شدند به ببری خان متوسل شوند. حسین لعل نویسنده کتاب «ملیجک عزیزدردانه شاه شهید» می نویسد: «غیر از ملیجک، ابزار دیگری نیز دستاویز شاکیان و عریضه نگاران شد از جمله که
ببری خان، گربه قشنگ و براق قبله عالم بود. وقتی درباریان و زنان حرم خواسته ای را داشتند روی کاغذی می نوشتند و به گردن ببری خان می آویختند. شاه عریضه را هرگاه به گردن ببری می دید باز می کرد و می خواند و حاجت شاکی را برآورده می کرد و اگر کسی خلعت و انعامی می خواست فورا می داد.» بر این حسب، چه عزل و نصب هایی توسط این عریضه پذیرفته می شد و چه بسیار محکومین به مرگ با وجود این گربه نجات پیدا می کردند و گاهی هم زیر تیغ جلاد می رفتند از این رو مورخان و حتی نزدیکان شاه بر این اعتقاد استوارند که شاه نقش عاشق گربه را بازی می کرد. حتی زمانی که شاه وارد حرم می شد و اذن جلوس می کرد گربه هم به دنبال شاه وارد می شد و اگر روی دامان یکی از زنان می نشست، آن زن به خود بسیار افتخار می کرد و خوشوقت می شد که شاید شاه به خاطر گربه به او نظر و توجهی بکند.
سرانجام ببری خان
در برخی از روایت ها آمده است که روزی ببری خان به همراه شاه برای شکار عازم جاجرود می شود و بیماری سختی می گیرد تا اینکه کالسکه ران با هشت اسب از دربار او را به دارالخلافه برمی گرداند تا بلکه آب و هوای تهران باعث بهبود ی اش شود که نمی شود و وی تلف می شود و بدن ببری خان را با پارچه ای ابریشمی پیچانده و در باغ دفن می کنند و تا 10 روز نیز کسی جرات نداشته که خبر مرگ وی را به شاه برساند. اما عده ای هم بر این باورند که عاقبت گربه را می دزدند و نابودش می کنند.
منبع:آفتاب http://www.aftabir.com