سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهترین نمونه‏ها از کارهاى خیر

بهترین نمونه‏ها از کارهاى خیر
آنچه از پیش فرستادید برایتان ثبت کردند و آنچه بعد از مرگ مانده بهره بردارى براى مردم شده، آنها را خودم مى‏فرستم.
 آیت الله انصاریان در سخنرانی  اخیر خود برخی از بهترین نمونه های کار خیر را برشمره اند که مشروح آن را به شرح ذیل مطالعه می کنیم.
 
نمونه اول بهترین کارهای خیر: حکایتى در ساختن مدرسه براى ایتام
بنده در سال هزار و سیصد پنجاه و دو در خیابان خیام، ایام فاطمیه در خانه‏اى قدیمى منبر مى‏رفتم. روبروى بازار در خانه عالمى بزرگوار یکى از اصناف مجلس روضه را برپا مى‏کرد، جمعیت بسیارى اجتماع مى‏نمودند و آن عالم هم انسان مفیدى بود.
 
وقتى ایشان از دنیا رفت معلوم شد در روستاهاى کوهستانى بیش از پنجاه مسجد و درمانگاه و غساله خانه و مدرسه با کمک مردم ساخته است. این عبادت سنگین است.
 
جلسه پنج روز بیشتر نبود. من روز سوم پیشنهادى به آن صنف دادم، گفتم:
اولین عامل خود من هستم. در دفترى همه ثبت نام کنند و هر کسى ماهى ده تومان پرداخت کند تا یک کار مفیدى براى جامعه انجام بدهیم. باورم نشد که حرف مرا گوش بدهند. ولى به قول معروف تیر به تاریکى انداختیم شاید به هدف بخورد.
بعد از ظهر همان روز مدیر آن صنف به من گفت: شما ده تومان خود را بدهید. آن پول شش ماه من بود. من پرداخت کردم. بسیارى نام نیک خود را نوشتند، خدا خیرشان بدهد اکنون تعداد زیادى از آنها از دنیا رفته‏اند حالا بهره آن را مى‏برند.
بر اساس آیه قرآن که مى‏فرماید:
 « وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَ ءَاثَـرَهُمْ »
 
 آنچه از پیش فرستادید برایتان ثبت کردند و آنچه بعد از مرگ مانده بهره بردارى براى مردم شده، آنها را خودم مى‏فرستم. هیئت اصناف با پولهاى جمع شده در یکى از محلات فقیرنشین ابن بابویه شهررى حدود سه هزار متر زمین خریدند و یک ساختمان دو طبقه مجهز براى تحصیل کودکان ساختند و به مناسبت اینکه نزد قبر ابن بابویه بود نام آن را «مدرسه صدوق» گذاشتند. بانیان نیکوکار قبل از ماه مهر جواز مدرسه را از آموزش و پرورش گرفتند و گفتند: ما هیچ از شما نمى‏خواهیم، ما همه چیز را تأمین مى‏کنیم.
 
با کمک فکرى چند نفر براى اول مهر سى تا کودک یتیم را قبول کردند. بهترین معلم را دعوت کردند، کمبود خانه‏هایشان را تأمین کردند. یک آرامشى براى خانواده‏ها ایجاد کردند و گفتند: ما این بچه‏ها را تربیت مى‏کنیم و معارف
دین را که یاد گرفتند به خانواده و خویشان انتقال بدهند. در آن سال سى دانش‏آموز در منطقه آموزش و پرورش شهررى همه با معدل بیست قبول شدند.
 
آنان تا کلاس دوازده و کنکور ادامه دادند و درصد قبولى هم از همه مدرسه‏هاى منطقه بیشتر شد. الان آن کودکان، مهندس، دکتر، استاد دانشگاه، دبیر و مدیران خوب متدین دولتى هستند و هر کدام یک پشتوانه براى چند خانواده یتیم شدند. این کار خیر است.این عبادت است؛
« تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرِّ » این بندگى است.
 
تنها اطاعت امر خدا عبادت نیست. مردم وقتى کلمه عبادت مى‏شنوند خیال مى‏کنند فقط نماز است. نماز هم یک عبادت است نه همه عبادت، روزه یک عبادت مى‏باشد نه همه عبادت ؛ بلکه یک جزء است.
 « تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرِّ »
 این یک عبادت است.
 
نمونه دوم: صدقات جاریات
اهالى شهرى در جنوب استان خراسان در سال هزار و سیصد و چهل و نه مرا براى منیر دعوت کردند. گفتم: که سرشناس این شهر کیست؟ گفتند: از علما؛ گفتم: نه از شخصى‏ها؛ گفتند: او در بازار یک مغازه کوچک دارد و بسیار سرشناس است و شغل او راننده کامیون است. من وقتى وارد حجره شدم دیدم همان است که به من معرفى کرده بودند، اسم مرا برد و بلند شد مرا در آغوش گرفت، خیلى تعجب کرده و بهت زده شدم.
 
گفتم: اولین بار از کجا مرا مى‏شناسى؟ گفت: من با کامیون خیلى بار به تهران مى‏بردم، گاهى در دهه عاشورا یا ماه رمضان به تهران که مى‏رسیدم و گاراژ ما نزدیک مسجدى بود که شما منبر مى‏رفتید.
او گفت: چه کار در شهر ما داشتید؟ گفتم: من پرسیدم انسان معتبر این شهر کیست؟ نشانى شما را دادند. گفت: به خانه من برویم. خانه‏اى سه هزار مترى داشت، آب قنات و درخت‏هاى جالب و خیلى قدیمى که براى هشتاد سال پیش بود. گفت: ده شب اینجا باید منبر بروید.
 
یکى از زیباترین منبرهاى دوره عمر من در آن شهر بود.
یک مسجد بزرگى کنار یک میدان بزرگ شهر بود که شب ششم به بعد تمام آن میدان پر جمعیت مى‏شد و نزدیک صد تا عالم روحانى براى جلسه مى‏آمدند. من به صاحبخانه گفتم که روحانیون شهر شما هستند یا از اطراف آمده‏اند، گفت: نه، همه اهل این شهر هستند. گفت: کمتر سابقه داشته همه آنان براى جلسه منبر بیایند معلوم مى‏شود منبر را قبول دارند. چون بیشتر اینها مجتهد نجف هستند.
 
من هم خیلى خوشحال شدم. گفتم: ممکن است براى من با علما جلسه بگذارى؟ گفت: مى‏خواهى به منزل دعوت کنم؟ او آدم خیلى دست و دل بازى بود. ظهر پنجاه نفر و شب هشتاد نفر را دعوت مى‏کرد. مى‏گفت: من یک نفرم تو هر روز ظهر و شب دعوت مى‏کنى. مى‏گفت: تو ناراحت خانواده من نباش، تمام غذاها را دو خدمتگزار مرد و زن  آماده مى‏کنند و همه خدمت‏ها فداى یک موى سیدالشهدا  علیه‏السلام باشد. این هم یک عبادت است.
 
خدا هم به او توجه کرد و او اکنون کشاورز نمونه کل استان خراسان است و خدا هم بسیار به او نعمت داده است و من چهار سال پیش به آن محل رفتم، مرا به سرزمین کشاورزى برد که گندم و جو و چغندر و بادام، گردو، سیب داشت. باغ او فقط سالى دو میلیون کیلو سیب دارد. زکات و خمس مى‏دهد یک درصدىهم براى حضرت سیدالشهدا  علیه‏السلام خیرات مى‏کند، به همه رسیدگى مى‏کند.
گفت: من همه علما را دعوت مى‏کنم و همه علما را دعوت کرد؛ در جلسه این فکر را خدا به ذهن من انداخت. من به عالم بزرگ منطقه که مجتهد و روشن فکرى بود، گفتم: آقا چهار طرف شهر شما چقدر روستا دارد؟
 
گفت: نمى‏دانم، گفتم: آمار بگیرید. آمار گرفتند تا حدود شصت کیلومترى در منطقه نزدیک نود آبادى فقیر هستند. گفتم: شما چند تا روحانى هستید؟ گفتند: نزدیک دویست نفر. گفتم: شما حاضرید با من در شهر بیاید و ماهى ده تومان عضوگیرى کنیم. گفت: چرا؟ گفتم: یک ماشین بخریم و پنج شنبه‏ها که حوزه تعطیل شد بعد از ظهر صد طلبه را ماشین در تمام روستاها پخش کند و شب‏هاى جمعه مسائل شرعى یاد مردم بدهند و روضه بخوانند و از مردم پولى نگیرند و روز جمعه ماشین همه را برگرداند. ایشان گفت: حاضرم. بسیارى از مردم اسم نوشتند پول خوبى جمع شد یک خودرو جیپ خریدند. چند نفر از مراجع تقلید وقتى طرح را فهمیدند پول فرستادند. شما براى خدا قدم بردار پول آن مى‏رسد.
 
بعد از ده سال همین آخوندها نزدیک چهل تا غسال خانه و سى مسجد در روستاها ساختند. چند تا مریض نابیناى مرد و زن را با آن خودرو به مشهد بردند و به دکتر متخصص نشان دادند، عمل جراحى کردند و بینا شدند.
وقتى امام صادق  علیه‏السلام مى‏فرماید:
 « شیعتنا أهل الورع و الاجتهاد و أهل الوفاء و الأمانة و أهل الزهد و العبادة »
 عبادت یعنى بندگى مولایى که خداوند است. یعنى به حرف مولا گوش دهید. یکى از حرف هاى خدا،
 
« تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرِّ »
 است. جمع شوید و به هم دیگر برنامه و طرح بدهید و یک کار خیر برپا کنید.
 
این عبادت است. خدا کار کوچک را از بزرگ قبول مى‏کند؛ این هم یک ویژگى شیعه است.
 
بیا تا دست از این عالم بداریم
 بیا تا پاى دل از گل برآریم
 
بیا تا بردبارى پیشه سازیم
 بیا تا تخم نیکویى بکاریم
 
بیا تا هم چون مردان در ره دوست
 سراندازى کنیم و سرنخاریم
 
بیا تا از غم دورى از اندر
 چو ابر نو بهارى خون بباریم