زمان طاغوت یک معلم قرآن فُکُلی خوب داشتیم، با آنکه خیلی ژیگول بود و کراوات میزد، اما با روش خیلی خوبی بچهها را به قرآن علاقهمند میکرد.
آشنا شدن استاد انصاریان با قران حکایت جالبی دارد. قصه برمیگردد که به دهها سال پیش، روزگاری که حاجآقا 4 سال بیشتر نداشت:«من در یک خانواده کاملا قرآنی بزرگ شدم. پدر بزرگها و مادر بزرگهایم بسیار به تلاوت روزانه قرآن تاکید داشتند. برای همین از همیشه صدای قرآن خواندنشان در خانه به گوش میرسید.حتی گاهی اوقات زار زار گریه میکردند که این بسیار مرا منقلب میکرد.از همان روزها بود که من فهمیدم قرآن چه کتاب بزرگی است.»
حاجآقا از همین خاطره پلی میزند به روز نخستی که میخواست به مدرسه برود:«روز اولی که قرار بود به مدرسه بروم، کاملا روشن در ذهنم مانده است. پدرم دستم را گرفته بود و به سوی مدرسه میرفتیم. در راه به من گفت، پسرم میدانی کجا میرویم؟ گفتم نه. گفت میخواهم تو را جایی ببرم که سواد یادت دهند تا پس از مرگم بتوانی برایم قرآن بخوانی. آن روز آنقدر علاقه من به قرآن زیاد شد که تصمیم گرفتم زود طلبه شوم.»
حرف از مدرسه و کلاس قرآن که می شود، حاجآقا حرفهای بسیار جالبتری هم میزند:«زمان طاغوت یک معلم قرآن فکلی خوب داشتیم. با آنکه خیلی ژیگول بود و کراوات میزد، اما با روش خیلی خوبی بچهها را به قرآن علاقهمند میکرد. خودش خوب قرآن میخواند و به ما میگفت:«بچهها قرآن را به عنوان قانون زندگی یاد بگیرید.» این حرفش را هیچ وقت فراموش نمیکنم.