سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امر به معروف و نهى از منکر2

- موانع تحقیق و اجرا
- شناختن معروف و منکر

- احتمال تأثیر

 ح. موانع تحقیق و اجرا

با همه اهمیتى که امر به معروف و نهى از منکر دارد و در تعابیر دینى ما با عنوان «برترین فریضه» (38) از آن یاد شده است، واقعیت این است که این فریضه مهجور است. این مهجوریت اختصاص به روزگار ما ندارد؛ در صدر اسلام نیز چنین بوده است وگرنه کار به جایى نمى‏رسید که عثمان، خلیفه سوم کشته شود و قتل او بهانه‏اى شود تا قدرت اسلام در اختیار کسانى قرار گیرد که تا دیروز رسما در برابر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم صف‏آرایى مى‏کردند و پس از آن‏که قدرت را قبضه کردند، فرزند او را نیز سر بریدند. علل و عوامل متعددى مى‏توان براى این مهجوریت در طول تاریخ ذکر کرد؛ (39) اما بى‏گمان مهم‏ترین علل ترک این فریضه دو چیز است: ترس و طمع.

در پس بسیارى از افعال ما ترس و طمع حضور دارند و ما را به انجام کارى یا خوددارى از کارى دیگر برمى‏انگیزند. این‏گونه ملاحظات و محاسبات کاسبکارانه، مانع از توجه جدى به حقوق و تکالیف مربوط مى‏شود. احساس مى‏کنیم که وظیفه‏اى داریم و باید کارى کنیم، ولى مى‏ترسیم که بر اثر اقدام ما زیانى متوجه خود و اطرافیان ما گردد. گاه مى‏خواهیم دست به کارى نزنیم، اما طمع ما را برآن مى‏دارد و چشم خرد را کور مى‏سازد. به گفته مولاى متقیان: «بیشتر هلاک‏هاى خرد، هنگام درخشش طمع است. (40) » بدین روى امام به مالک اشتر توصیه مى‏کند از مشورت با چند کس خوددارى کند، از جمله آدم طمعکار و ترسو، که این یک او را از اقدام مى‏هراساند و آن یک او را به افراط وامى‏دارد . (41) ترس دامنه وسیعى دارد، از ترس مال و شغل گرفته تا ترس جان. طمع نیز چنین است. از این رو تا آدمى مى‏ترسد، دست به اقدام نمى‏زند و تنها اولیاى خدا از ترس رهایند. ترس زبان آدمى را مى‏بندد، حال آن که: «هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید. (42) » این که شجاعت از فضایل اصلى به‏شمار آمده است، به این دلیل است که با حقیقت همسایه دیوار به دیوار است. ترس باعث حق‏پوشى و خودخوارسازى است. امام على‏علیه السلام که این همه از شجاعت سخن مى‏گوید، نه صرفا به سبب توان جسمانى یا روحانى شخص شجاع است، بلکه بیش‏تر به این دلیل است که این شجاعت آدمى را به استقبال حقیقت و بیان آن فرامى‏خواند و او را از هرگونه بزدلى حق‏پوشانه مى‏رهاند. کسى مى‏تواند حقیقت را به صداى بلند بگوید، که از دام ترس و طمع رهیده باشد، و به میزانى مى‏تواند پایبند حق باشد، که از ترس و آز رها است. امام‏علیه السلام مى‏فرماید: «فرمان خداى را برپا ندارد، جز کسى که ـ در حق ـ مدارا نکند و خود را خوار نسازد و در پى طمع‏ها نتازد. (43) » لیکن دریغ که بسیارى در باب امر به معروف و نهى از منکر، نمى‏توانند خود را از دغدغه نان و جان برهانند و مى‏پندارند که اگر دست به امر به معروف و نهى از منکر بزنند، از رسیدن به نان درمى‏مانند و یا جان خود را از دست مى‏دهند. پس حاضرند بسیارى از فرایض را ـ هرچند سخت ـ به‏جاى آرند، اما این یک را نه. (44) امام على‏علیه السلام با توجه به این حالت روانى، تأکید مى‏کنند که امر به معروف و نهى از منکر، نه از روزى کسى مى‏کاهد و نه عمر کسى را کوتاه مى‏کند: «پس امر به معروف و نهى از منکر کنید، که نه اجلى را نزدیک مى‏سازد و نه روزى‏اى را عقب مى‏اندازد. (45) » حق همین است، چه از دیدگاه عقیدتى به مسئله بنگریم و چه نگاهى جامعه‏شناختى به این فریضه داشته باشیم.

از نگاه عقیدتى که مسئله روشن است: آن‏که خالق عالم و آدم است، رزق و اجل هر کس را خود معین ساخته و مقدار و زمان آن را نیز مقرر داشته و فرموده است: وفى السماء رزقکم وماتوعدون . فورب السماء والارض انه لحق؛ «روزى شما و آنچه وعده داده شده‏اید، در آسمان است. به پروردگار آسمان و زمین سوگند که این سخن حق است. (46) » همچنین طى آیات متعددى بر این حقیقت که هر پدیده‏اى از جمله انسان، اجلى دارد و این اجل در اختیار خداوند است و هرگاه اجل کسى فرا برسد، به تأخیرانداختنى نیست، تأکید کرده است. (47) بنابراین اگر کسى به این نظام اعتقادى، باور داشته باشد و روزى‏رسان و مرگ‏آفرین را خداوند عالم بداند و بس، دیگر هرگز نباید بیمى از قطع روزى یا رسیدن مرگ به خود راه دهد. چون همان کسى که مرگ و روزى به دست او است، از آدمى خواسته تا امر به معروف و نهى از منکر کند و بیمى از این بابت به خود راه ندهد. در نتیجه اگر کسى در باب امر به معروف و نهى از منکر تردید دارد، یا وعده خدا را باور ندارد و یا آن‏که خود را فریفته است و اساسا این نظام فکرى را نپذیرفته و یا درکى از رابطه این مسائل ندارد.

از دیدگاه جامعه‏شناختى نیز مسئله قابل تبیین است. اگر ما امر به معروف و نهى از منکر را به صورت موردى و اتفاقى در نظر بگیریم، احتمال این هست که شخص آمر به معروف و ناهى از منکر دچار مضایقى مالى و یا مخاطرات جانى شود؛ همچنان که گاه مى‏شود. بسیار دیده و شنیده‏ایم که کسى را به سبب حق‏گویى و امر به معروف از نان و هستى ساقط کرده‏اند. لیکن اگر به این فریضه به عنوان تکلیفى عمومى نگاه کنیم و آن را وظیفه و حق یکایک افراد جامعه بدانیم، در آن صورت اگر به فرض کسى بر اثر امر به معروف و نهى از منکر، در معرض فشار و مشکلات اجتماعى قرار گرفت، نظر به این که این کار خود نوعى منکر است، دیگران که با وجدانى بیدار مترصد امر به معروف و نهى از منکرند، به‏سرعت در برابر این منکر خواهند ایستاد و اجازه نخواهند داد که جریان یا حاکمیتى مانع تحقق این فریضه شوند. پس اگر همه شهروندان جامعه خود را ملزم به امر و نهى بدانند، دیگر هیچ‏کس نمى‏تواند روزى کسى را ببرد و یا جان او را بستاند و اگر هم در دل قصد آن را داشته باشد، جرأت نمى‏کند آن را ابراز کند؛ چه رسد که در صدد اجراى آن برآید.

پس باید به این مسئله از منظرى کلان و گسترده نگریست؛ یعنى همان‏گونه که امام مى‏نگرد، و آن‏گاه رابطه میان اجراى آن و روزى و جان افراد را دریافت. از این بالاتر، اساسا جامعه زنده و سالم، چنان حساس و هشیار است که اجازه نمى‏دهد نه‏تنها آمران و ناهیان، بلکه حتى افراد بى‏طرف و لاقید در معرض خطر قرار گیرند. این‏گونه حساسیت را در صدر اسلام و در برابر خلفا شنیده‏ایم. براى مثال خلیفه دوم ناچار بود توضیح دهد که چرا از غنایم مسلمانان، پارچه بیش‏ترى نصیبش شده است. پس بزرگ‏ترین تضمین اجتماعى براى صیانت آمران به معروف و ناهیان از منکر، اجراى گسترده و فراگیر این فریضه در همه سطوح و به‏وسیله همگان است. در این صورت، حقیقت و حقانیت سخن امام آشکارتر مى‏شود که امر به معروف و نهى از منکر نه روزى کسى را مى‏برد و نه مرگ را نزدیک او مى‏برد.

گفتار دوم:

شرایط امر به معروف و نهى از منکر

در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آن‏جا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مى‏گردد. غالبا براى این فریضه چهار شرط برمى‏شمارند :

.1 شناختن معروف و منکر؛

.2 احتمال تأثیر؛

.3 اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف؛

.4 موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (48)

.5 پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود.

البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسیار است.

این شرایط برگرفته از دستورات و تعلیمات معصومین‏علیهم السلام و پاره‏اى اجتهادات و تفسیرات بوده است. حال ببینیم معناى این شرایط و دیدگاه امام على‏علیه السلام درباره آنها چیست.

.1 شناختن معروف و منکر

کسى که خود شناختى از معروف و منکر ندارد، چگونه مى‏تواند دیگرى را به آن یک هدایت کند و از این‏یک باز دارد؟ بیش‏تر مشکلات نیز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منکر است و بسا بر اثر ناآشنایى با مصادیق این‏دو، کسانى امر به معروف و نهى از منکر کرده‏اند و خود را برحق پنداشته‏اند. از این‏رو بیش‏تر فقیهان تصریح مى‏کنند که آمر به معروف باید خود معروف را بشناسد: «یا آن که امر به منکر و نهى از معروف نکند. (49) » و «تا از اشتباه در انکار، ایمن ماند. (50) » از این‏رو شاید نیازى به ذکر این شرط نباشد؛ چرا که امر به معروف، یعنى امر به معروف نه چیز دیگر، و نهى از منکر، یعنى نهى از منکر و بس. با این همه در فرهنگ دینى ما بر این شرط تأکید فراوانى شده است که ما نیز بدان خواهیم پرداخت.

امام على‏علیه السلام، از زبان رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم نقل مى‏کند که ایشان فرمود: «تنها کسى امر به معروف و نهى از منکر مى‏کند که این سه صفت در او باشد: ...بدان‏چه امر مى‏کند دانا باشد و از آن‏چه نهى مى‏کند آگاه باشد. (51) » لیکن از این نکته بدیهى بسیارى غفلت کرده‏اند؛ تا آن‏جا که امام از کسانى که منکر را معروف، و معروف را منکر مى‏پندارند، گله مى‏کند و از آنان به خدا پناه مى‏برد. این‏گونه کسان به سبب آن‏که در مسائل دینى خویش، سنت پیامبر را کنار گذاشته و از پیروى او تن زده‏اند، در تاریکى‏هاى شبهات گام مى‏زنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منکر مى‏پندارند و در حقیقت خود را معیار معروف و منکر قرار مى‏دهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنکر عندهم، ماانکروا. (52) این جهل به معروف و منکر، نتیجه آن است که هر کس خود را پیشواى خویش دانسته است و بدین‏ترتیب در این زمینه به اجتهاد خود متکى است.

از دیدگاه امام، شناختن معروف و منکر از ضروریات اجراى این فریضه است. اما مشکل اصلى آن است که غالبا شناخت نادرستى از این‏دو مفهوم داریم و گاه منکر را معروف و معروف را منکر مى‏پنداریم. این واژگونى در نظام ارزشى معروف و منکر، زاده آن است که افراد به جاى آن‏که پیرو پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، تابع قرآن و دنباله‏رو جانشینان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باشند، خود را مقیاس معروف و منکر مى‏پندارند و براساس دریافت‏ها و پنداشت‏هاى خویش عمل مى‏کنند. این تلقى معکوس و غلط، گاه چندان پابرجا مى‏شود که حتى ممکن است نزدشان معروف از منکرى ناشناخته‏تر باشد. (53) این پیامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پدیدار مى‏شود که جز آنچه را خود به رسمیت مى‏شناسند و جز دانسته‏هاى خود را، دانش نمى‏دانند و خود را غایت‏القصواى معرفت مى‏پندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذیرد، علم به‏حساب نیارد و جز شیوه خود، شیوه دیگرى را به رسمیت نشناسد. (54) » حاصل این نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع اندیشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلک علوى.

از این مسئله به نکته دیگرى مى‏رسیم که فقیهان بر آن بسیار ـ و به‏جا ـ تأکید کرده‏اند و آن این‏که امر به معروف و نهى از منکر، باید در امور مسلم و قطعى دینى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مکلفى به تقلید از او در سفر خود روزه بگیرد، دیگرى نمى‏تواند این کار را منکر دانسته، او را نهى کند. بسیارى از بدفهمى‏ها و برداشت‏هاى ناصواب نتیجه بى‏توجهى به این نکته ظریف است. هیچ‏کس نباید و نمى‏تواند، خود را ملاک و مقیاس معروف و منکر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره باید احتمال دهد که آنچه را منکر مى‏پندارد، معروف باشد؛ همان‏گونه که عکس آن نیز صادق است.

امام على‏علیه السلام که خود معیار حق و حقیقت و از سرچشمه وحى سیراب شده بود، این نکته را همواره رعایت مى‏کرد و در مواردى که مسئله قطعى به نظر نمى‏رسید، افراد تحت حاکمیت خود را مجاز مى‏دانست تا طبق نظر خود رفتار کنند. نمونه این مسئله در جنگ صفین رخ داد : از نظر امام وجود معاویه در مسند قدرت، از مصادیق بارز منکر بود و مسلمانان موظف بودند که این منکر را از جامعه بزدایند و در نتیجه جنگ با او و خلع ید از او بهترین نمونه نهى از منکر به‏شمار مى‏رفت، اما پاره‏اى مسلمانان در این مورد تردید داشتند. از آن‏جا که نصى در این زمینه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخیص او مردد بودند و گاه این تردید را آشکار مى‏ساختند و از حضور در جنگ پرهیز مى‏کردند. امام نیز هر چند حقیقت را آشکار مى‏دید و خود را برحق و معاویه را بر باطل مى‏دانست، به این آزادى در تردید احترام مى‏گذاشت و اجازه مى‏داد که هر کس در این باب درنگ و تردید کند و آنچه را صلاح مى‏داند، پیش گیرد.

ربیع بن خثیم یکى از این کسان بود که درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاویه تردید داشت. بدین رو همراه عده‏اى از یارانش نزد امام آمد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در این پیکار [داخلى‏] شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچ‏کدام از وجود افرادى که با دشمنان برون‏مرزى پیکار کنند، بى‏نیاز نیستیم. پس ما را در برخى مرزها بگمار که آن‏جا باشیم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم. (55) » امام نیز به جاى اصرار بر حقانیت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوش‏رویى عذر او را پذیرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به دیگر وظایف سپاهیگرى مشغول شود.

در آغاز همین جنگ، باز عده‏اى که عبیدة السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مى‏شویم و اردوگاه شما را ترک نمى‏کنیم. اما جداگانه اردو مى‏زنیم، تا در کار شما و شامیان بنگریم. پس هر که را دیدیم که مى‏خواهد آنچه را بر او روا نیست، انجام دهد و یا دانستیم که در پى سرکشى است، بر ضد او خواهیم بود.» امام نیز به آنان چنین پاسخ داد: «خوش آمدید، مرحبا. این همان دریافت ژرف دین و آگاهى به سنت است. هر که بدان خشنود نباشد، پس او خیانتکار و بیدادگر است. (56) » نکته دیگر درباره شرط علم، آن است که آیا کسب علم براى امر به معروف واجب است یا خیر . به تعبیر فنى و اصولى آن، آیا علم براى امر به معروف و نهى از منکر، شرط وجوب است، یا شرط واجب. براى مثال آیا علم همچون استطاعت نسبت به حج است که هرگاه حاصل شد، حج بر مکلف واجب مى‏شود و تحصیل استطاعت واجب نیست، یا آن‏که همچون طهارت براى نماز به‏شمار مى‏رود که باید آن را کسب کرد و نمى‏توان به عذر بى‏طهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبیر دیگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نیست، یا آن که جاهل نیز مکلف به کسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضیه آن‏جا آشکار مى‏شود که اگر علم را شرط وجوب دانستیم، عملا این فریضه از گردن بسیارى کسان ساقط مى‏شود و افراد زیادى از شمول حکم خارج مى‏گردند و این با فلسفه اصلى این فریضه سازگار نیست. اما اگر بر آن رفتیم که این شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نیز مکلفند تا معروف و منکر را بشناسند و به اجراى این فریضه بپردازند.

برخى فقیهان، همچون شهید اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمرده‏اند . حال آن‏که دیگرانى چون شهید ثانى در چند و چون این شرط مناقشه کرده و آن را شرط واجب و لازم‏التحصیل شمرده‏اند. (57) از فقهاى معاصر نیز امام خمینى، این شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مکلف به کسب آن کرده و فرموده است: «آموختن شرایط امر به معروف و نهى از منکر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (58) » با توجه به جایگاهى که امر به معروف و نهى از منکر در نظام فکرى امام على‏علیه السلام دارد و آن همه تأکیدات ایشان بر اجراى این فریضه و اهمیت آن ـ که به آنها اشاره شد ـ به نظر مى‏رسد که ایشان هیچ شرطى را براى تعطیل آن موجه نمى‏شمارد و مى‏کوشد تا زمینه رشد و گسترش این فریضه فراهم آید. (59) حساسیت ایشان در باب صلاحیت آمر و ناهى اعجاب برانگیز است. به گفته عطار نیشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد. و فرمود منابر بشکنند و مذکران را منع کرد. و به مجلس حسن [بصرى‏] شد و از او سؤال کرد که "تو عالمى یا متعلم؟ " گفت: "هیچ. دو سخنى که از پیغمبر به من رسیده است، بازمى‏گویم.» مرتضى‏علیه السلام او را منع نکرد و گفت: "این جوان شایسته سخن است". (60) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالم‏القربه مفصل‏تر نقل مى‏کند. به روایت او، امام چون حسن را دید که براى مردم وعظ مى‏گوید، از او پرسید: «ستون دین چیست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسید: «آفت آن کدام است؟» گفت: «طمع. (61) » آن‏گاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شکستن و واعظان را منع کردن، در صورت صحت، نشان از اهمیت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منکر دارد. از آن‏جا که غالب مذکران گرایش به معروف‏تراشى و منکر سازى داشته‏اند و به نام دین چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام مى‏کرده‏اند، امام آنان را از این کار بازمى‏دارد و چون مى‏بیند که حسن بصرى از خود چیزى نمى‏گوید و در این باب، تابع پیامبر است و راوى سخنان او، او را تأیید مى‏کند و اجازه ادامه کار را به او مى‏دهد. همچنین تأکید امام در باب نقش عالمان و حلیمان در اجراى این فریضه، (62) گویاى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منکر است. اما از سوى دیگر دانا بودن و ضرورت علم در این مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نیست. تأکیدات امام در باب این فریضه چنان قاطع و عام است که هر جاهلى را موظف مى‏کند و نخست خود معروف و منکر را درست بشناسد و بیاموزد و سپس اجراى آن را پیشه خود کند.

.2 احتمال تأثیر

در عبادات فردى، مکلف موظف به انجام تکالیف خود است و احتمال قبول یا عدم قبول، رافع تکلیف نیست. بدین رو هر مکلفى مثلا باید نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمى‏تواند به ادعاى این که نمازش ممکن است پذیرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترک کند. اما در احکامى چون امر به معروف و نهى از منکر که ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثیر این فریضه را از مسخ مى‏رهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منکر، پرگویى و عقده‏گشایى نیست، تا ادعا کنیم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مى‏گویم

تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال در این‏جا سخن از اداى یک تکلیف اجتماعى و کوشش براى حصول نتیجه است. آمر به معروف کسى است که مى‏کوشد، معروف‏ها را در جامعه محقق کند و منکرها را از میان بردارد. از این رو باید اجراى فریضه‏اش مؤثر باشد، نه لغو. پس بى‏شک یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، توجه به همین «تأثیر» است. اما در این‏جا دو مسئله پیش مى‏آید: . 1 اگر عنصر تأثیر حضور نداشت، آیا این فریضه از وجوب خود خارج مى‏شود؟ . 2 مقصود از تأثیر چیست؟

فقیهان درباره شرط تأثیر و نقش آن در سقوط وجوب یا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفته‏اند: گروهى معتقدند در صورتى که آمر به معروف احتمال قوى بدهد که امر به معروف و نهى از منکرش تأثیرى ندارد، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف و نهى از منکر کند . براى نمونه محقق حلى درباره این شرط مى‏گوید که هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد یا علم پیدا کند که امر به معروفش مؤثر نیست، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف کند. (63) اما فقیهانى مانند امام خمینى، در این باب نظر دیگرى دارند و مى‏گویند: «با ظن قوى به عدم تأثیر، وجوب آن ساقط نمى‏شود (64) » و هر نوع احتمال عقلایى در باب تأثیر را براى وجوب امر به معروف کافى مى‏دانند. (65) اگر آمر به معروف یقین داشته باشد که امر به معروف او تأثیر ندارد، تکلیف چیست؟ آیا این فریضه ساقط مى‏شود، یا آن‏که باید شرط تأثیر را پدید آورد؟ اهمیت طرح این سؤال هنگامى آشکارتر مى‏شود که ما این فریضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام على‏علیه السلام بنگریم. از دیدگاه ایشان اساسا امر به معروف و نهى از منکر، محور احکام دین و خاستگاه اقتدار دینى و تشکیل حکومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منکر، فریضه‏اى در کنار فرایض دیگر همچون نماز و روزه نیست؛ بلکه شالوده دیگر احکام و شیرازه دین به‏شمار مى‏رود . همه نیکى‏ها و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، چون دمیدنى است به دریاى مواج و پهناور. (66) همچنین از نظر امام‏علیه السلام غایت دین چیزى نیست، جز امر به معروف و نهى از منکر . (67) در جاى دیگر امام، امر به معروف و نهى از منکر را، عبارت از دعوت به اسلام مى‏داند. (68) همچنین ایشان ترک این فریضه را زمینه‏ساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مى‏دانند . (69) با این همه تأکیدات در باب این فریضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمى‏گردیم که در صورت عدم تأثیر امر به معروف، آیا وجوب آن ساقط مى‏شود؟ پاسخ پاره‏اى از فقیهان به این سؤال مثبت است. (70) بى‏شک این نوع افتا، نتیجه نگاه فردگرایانه به فقه است که به گفته مرحوم شهید صدر، آفتى است در میان فقهاى شیعه که مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر کلان بنگرند و در سطحى وسیع طرح کنند. (71) در مقابل این تفکر، پاره‏اى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعى‏ترى به این مسئله داشته و گفته‏اند که در صورت عدم تأثیر: «بر ما لازم است مقدمات تأثیر امر و نهى را فراهم کنیم. (72) » بنابراین اگر ما نیز از منظر امام به این فریضه بنگریم و همه سخنان ایشان را در این باب کنار یکدیگر بگذاریم، هیچ قرینه‏اى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نمى‏یابیم و اگر در جایى دیدیم که این امر و نهى ما تأثیر نمى‏کند و خاصیت خود را از دست داده است، باید در خود تجدیدنظر کنیم و شیوه خود را دگرگون سازیم. اعمال، گویاتر از سخنانند . بدین روى معصومان از ما خواسته‏اند تا با کردار خویش مردمان را به خیر دعوت کنیم، نه با سخنان خود. اگر ما دقیقا آنچه را که در باب امر به معروف و نهى از منکر گفته شده رعایت کنیم و آداب آن را به‏کار گیریم، دیگر نمى‏توان از عدم تأثیر سخن گفت.

روزى میان خطبه امام‏علیه السلام، شخصى برخاست و پرسید که خداوند فرموده است: ادعونى استجب لکم (سوره غافر، آیه 60) لیکن ما دعایمان مستجاب نمى‏شود، علت آن چیست؟ امام فرمود که در وجود شما هشت صفت است که به سبب آنها دعایتان مستجاب نمى‏شود: «نخست آن‏که خدا را شناختید، اما حقش را ادا نکردید؛ دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، اما با سنت او مخالفت کردید و شریعت او را میراندید. پس ثمره ایمانتان کجاست؟ ...هشتم آن که عیب‏هاى مردمان را فراروى چشم خویش گذاشتید و عیب‏هایتان را پس پشت خود نهادید! کسى را مى‏نکوهید که خودتان به نکوهش از او سزاوارترید. با این اوصاف چه دعایى مستجاب مى‏شود، حال آن‏که درها و راه‏هایش را بسته‏اید؟ پس تقواى خدا پیشه کنید، اعمالتان را درست گردانید و نهانتان را خالص سازید و امر به معروف و نهى از منکر کنید، تا خداوند دعایتان را مستجاب کند . (73) » بدین ترتیب، از آن‏جا که مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منکر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و کردار ما است، باید به اصلاح خود پرداخت و از خود الگویى درست ارائه داد. شیخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منکر در این باب سخن زیبایى دارد: مقصود از امر به معروف یدى [یا اقدام عملى‏] آن است که شخص آمر، خود به کارهاى معروف بپردازد و از منکرات بازایستد، به حدى که مردمان به او اقتدا کنند (74) لذا مى‏توان گفت که از نظر امام در صورت عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر، این فریضه ساقط نمى‏شود. بلکه باید کوشید تا موانع تأثیر برطرف و زمینه‏هاى تأثیر از طریق شناخت قانونمندى‏هاى جامعه فراهم شود.

حال دومین پرسش مطرح مى‏شود: مقصود از تأثیر چیست؟ بى‏گمان آشکارترین مصداق تأثیر، آن است که فردى یا سازمانى که مخاطب امر و نهى است، آن را بپذیرد و بدان گردن نهد. اما تأثیر در همین حد متوقف نمى‏شود: بسا که ما کسى را امر به معروف کنیم و از منکر بازداریم، اما آن شخص به گفته ما ترتیب‏اثرى نمى‏دهد و همچنان روش خود را دنبال مى‏کند. باز در این صورت نمى‏توان نتیجه گرفت که گفته ما بى‏تأثیر بوده است، شاید پس از ما دیگرى و دیگران باز او را امر و نهى کنند و بدین‏ترتیب برآیند این چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شاید هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثیر نکند، اما حداقل دیگرى از این امر و نهى بهره‏مند شود. اگر هم هیچ کس اثرى و ثمرى از این امر و نهى نبرد، باز همین که آمر با امر و نهى خود نشان مى‏دهد که زنده است و مرده متحرکى نیست و جامعه درمى‏یابد که هنوز کسانى هستند که در برابر منکرات حساسیت نشان مى‏دهند، خود بیش‏ترین تأثیر را دارد. در سوره اعراف داستان کسانى آمده است که با آن‏که امر به معروف خود را مؤثر نمى‏دانستند، خطاکاران بنى‏اسرائیل را امر و نهى مى‏کردند. گروهى دیگر که خود گرد بدى نمى‏گشتند، اما در آن شرایط نیز امر و نهى خود را بى‏اثر مى‏دانستند، معترضانه به آمران مى‏گفتند : «چرا گروهى را پند مى‏دهید که خداوند آنان را نابود خواهد کرد یا آن‏که آنان را سخت کیفر خواهد داد؟ (75) » آمران که هنوز از تأثیر امر و نهى خود یکسره نومید نشده بودند، دو دلیل براى کار خود مى‏آوردند: یکى آن که نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى کرده باشند، و دیگر آن‏که، احتمال پندپذیرى آنان را یکسره منتفى نمى‏دانستند. (76) به گزارش قرآن از این سه دسته ـ یعنى آمران به معروف، تارکان معروف و مرتکبان منکر و افراد بى‏تفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، یعنى کسانى که در عین نومیدى همچنان دست از تکلیف خود نمى‏کشیدند، نجات یافتند و دیگران بر اثر فسق خود، کیفر دیدند. (77) پس هنگامى مى‏توان از تأثیر امر و نهى سخن گفت که آن را از منظرى کلان و در بستر تاریخ و جامعه دید. از نگاه کوتاه‏نگرانه، قیام امام حسین‏علیه السلام که به قصد امر به معروف و نهى از منکر بود، بى‏تأثیر بود؛ اما اگر از منظرى گسترده‏تر بنگریم، بیش‏ترین تأثیر را داشت و دارد. درک درست تأثیر امر و نهى، نیازمند شناختن قوانین جامعه و مکانیزم نفوذ کلام است. از دیدگاه امام على‏علیه السلام همگان مکلف به امر به معروف و نهى از منکرند . اگر هم امر و نهى خود را بى‏تأثیر دیدند، نباید آن را ترک کنند، بلکه باید بکوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدین‏ترتیب اساس شریعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثیر نیز چندان گسترده و عمیق است که نمى‏توان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جایى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن به‏طور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منکر، مؤثر است و نشان حضور دین در جامعه. بدین روى در مورد تأثیر باید دید این امر و نهى در چه حدى و متوجه چه کسانى است.