- اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
- موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
- پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
- مراتب و آداب امر به معروف و نهى از منکر
.3 اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، میراندن منکر و احیاى معروف در جامعه است. این کار نیازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمانهاى مسئول براى پیشبرد این هدف است . با این همه بسا شخص یا سازمانى که گاه مرتکب منکرى شوند و یا معروفى را واگذارند و آنگاه خود متوجه خطاى خویش شده، آن را جبران کنند. در این صورت،جایى براى امر به معروف و نهى از منکر نمىماند. براى مثال شخصى که بر اثر غفلت یا وسوسه شیطان، واجبى چون نماز را وامىگذارد و منکرى چون شرب خمر را مرتکب مىشود و از آنجا که نفس اماره او را تحریک کرده است، از راه راست بازمىماند، اما آنگاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مىکند و نماز گذشته را بهجاى مىآورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منکر کرده است و دیگر نیازى به امر و نهى دیگرى ندارد. بنابر این هر کس در این شرایط دست به امر به معروف و نهى از منکر بزند، فلسفه این فریضه را فراموش کرده و به دامن شکلىگرى در غلتیده است. چنین کارى دیگر امر به معروف و نهى از منکر نامیده نمىشود، بلکه عیبجویى، سرکوفت زدن و نمک بر زخم دیگران پاشیدن است که خود از مصادیق بارز منکر بهشمار مىرود؛ زیرا تعییر مسلمان و تحقیر او، از منکرات مسلم است. از اینرو فقیهان بهحق این شرط را گنجاندهاند و گفتهاند نهى از منکر در جایى است که بدانیم شخص مرتکب منکر، بر شیوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند کجروى است؛ ولى اگر این اطمینان حاصل نشد، دیگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلکه بهتصریح بسیارى از فقیهان حرام است. صاحب جواهر در این باب مىگوید : «در این صورت ایندو [ امر و نهى] همانگونه که بسیارى به آن تصریح کردهاند، حرام است. (78) » سنت امام علىعلیه السلام در باب گناهکاران دقیقا براساس این منطق استوار بود و ایشان بهگونههاى مختلفى مىکوشید، خطاهاى اتفاقى را نادیده بگیرد و مرتکبان را به فراموش کردن آن تشویق نماید. هرگاه کسى که مرتکب منکرى، نزد امامعلیه السلام مىآمد و از ایشان مىخواست تا حد را بر او جارى کند، نخست به شکلهاى مختلفى طفره مىرفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممکن بود، از اجراى حد درمىگذشت. زیرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمین سلامت اخلاقى جامعه است، نه کینهجویى و تشفىخاطر، و هرگاه احراز شود که بر اثر توبه شخص گناهکار احتمال تکرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مىکرد. (79)
.4 موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
یکى دیگر از شرایط مسلم امر به معروف و نهى از منکر، آن است که اجراى آن مفسدهاى در پى نداشته باشد. بدینمعنا که هدف امر و نهى دعوت به خیر و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتیجه معکوسى بهبار آورد، ترک آن درستتر است. لیکن مسئله اصلى آن است که غالبا فقیهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسیر و تبدیل کرده و گفتهاند که هرگاه اجراى این فریضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مىشود؛ یعنى نخست مفسده را ـ که به معناى بىاثر ماندن یا نتیجه بدتر بهبار آوردن است ـ به ضرر فروکاستهاند، آنگاه ضرر را نیز از منظرى فردگرایانه و شخصى نگریستهاند .
محقق حلى درباره این شرط مىنویسد: «و این که در انکار مفسدهاى نباشد، پس اگر گمان کند ضررى متوجه او یا کسى از مسلمانان مىشود، وجوب آن ساقط مىگردد. (80) » صاحب جواهر براى اثبات این مطلب هشت دلیل مىآورد که مهمترین آنها آیه شریفه «خویشتن را بهدست خویش به هلاکت میندازید» (81) است. بررسى و نقل و نقد این دلایل، بیرون از چارچوب این بحث است؛ لیکن اشاره به سخن یکى از فقهاى معاصر در این باب بىفایده نیست. ایشان مىگوید: «دلایلى که صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همهاش ضعیف است.» (82) چون اساسا هیچ نهى و امرى بدون اندک ضررى ممکن نیست و به مقدارى که امر و نهى اهمیت پیدا مىکند، زیانهایى متوجه آمر و ناهى است. بنابر این پذیرش این شرط به صورت مطلق، معادل ترک این فریضه است. قرآن کریم از زبان لقمان گزارش مىکند که به فرزندش فرمود : یا بنى اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک. ان ذلک من عزم الامور؛ «اى پسرک من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن که این از کارهاى سترگ است. (83) » این آیه بهروشنى نشان مىدهد که امر به معروف و نهى از منکر، زیانهایى را متوجه آمر و ناهى مىکند، اما این مسئله باعث تعطیل آن نمىشود؛ بلکه باید این سختىها و تلخىها را برتافت. شیخ طوسى، در تفسیر این آیه مىنویسد: «و بر آن سختىها و رنجهایى که به سبب امر به معروف و نهى از منکر، از مردم به تو مىرسد صبر کن و در این دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر؛ هر چند در آن پارهاى سختىها باشد. (84) » درباره این شرط سخن فراوان است و نقض و ابرامهاى بسیارى مىتوان بهدست داد؛ (85) اما یک نکته مسلم است و آن این که اجراى این فریضه هر قدر هم ضررهایى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترک آن زیانهاى بیشترى دارد؛ از جمله حاکمیت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هیچ زیانى از این بالاتر نیست که حاکمیت اسلام مضمحل شود و دولت بهدست سفلگان قوم بیفتد. مگر قرار است که تحقق اسلام و پیشبرد احکام آن بدون ضرر و زیان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زیان استقرار یافت؟ در این باب گزارش امام علىعلیه السلام که از آغاز در شکلگیرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گویاتر از هر تحلیلى است. ایشان درباره سختىهایى که مسلمانان صدر اول به جان خریدند و جانبازىهایى که کردند، مىفرماید: ما ـ در میدان کارزار ـ با رسولخدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مىکشتیم و در خون مىآلودیم. این خویشاوندکشى ـ ما را ناخوش نمىنمود ـ بلکه بر ایمانمان مىافزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختىها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند . هر یک مىخواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پیروزى را مىربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزى ما را برافراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید. به جانم سوگند، که اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. (86) بدین ترتیب جهاد که خود مرتبهاى و شکلى از امر به معروف و نهى از منکر است، مستلزم زیانهاى بسیار است، با این حال امام هرگز در وجوب آن تردید نمىکند. معلق کردن امر به معروف و نهى از منکر بر بىضررى، یا اصل این فریضه را به تعطیلى مىکشاند و یا آنکه آن را خنثا و بىاثر مىسازد و به مواردى کاملا جزئى محدود مىکند.
اگر هم این فریضه را براساس سود و زیانش بسنجیم، هیچ زیانى بدتر از خشم خداوند متعال و از میان رفتن نیکان به جرم گناه بدکاران نیست. بنابراین مشروط ساختن این فریضه به بىزیان و ضرر بودن، جاى تأمل بسیار دارد. اگر از این منظر به احکام اسلامى بنگریم، غالب احکام آن متضمن ضرر براى مکلف است. براى مثال پرداخت خمس و زکات موجب متضرر شدن مکلف مىگردد و این با قاعده کلى و حاکم در فقه که مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نیست. مرحوم شهید صدر، طى تحلیل دقیقى، این رویکرد فردگرایانه را در فقه شیعى بررسى و دلایل و نتایج آن را بیان کرده است. به گفته وى: یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسائلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود... این رویکرد ذهنى نزد فقیهان، موجب رسوخ فردگرایى در نظرگاه آنان مىشد و بر استنباطات آنان تأثیر مىگذاشت و آنان مىآموختند تا از زاویه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (87) ایشان آنگاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مىکنند؛ یکى از اصول و دیگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است که از نظرگاه فردى پرسشبرانگیز و متناقض مىنماید و با واقعیت زندگانى فردى افراد سازگار نیست. اما باید توجه داشت چنین قاعدهاى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط کلان درست فهمیده و دریافت مىشود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مىگردد؛ چرا که «چنین نگاهى به شریعت فرصت این اعتراض را پیش مىآود که این احکام را [ قصاص، زکات، دیه، خمس و...] زیانبار تصور کنند؛ حال آنکه این احکام در متن شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مىداند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مىشناسد، نهتنها ضررى و زیانبار نیستند، که نبود آنها باعث ضرر و زیان به جامعه است. (88) » بنابراین به نظر مىرسد که مشروط کردن امر به معروف و نهى از منکر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرایانه به این فریضه است. حال آن که اساس و بنیاد این فریضه، اجتماعى است و اگر بخواهیم آن را نه به صورت شکلى، بلکه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهیم، نیازمند تشکیلات عظیم و نهایتا دولتى مسئول هستیم. پس «در نهایت، تحقق این فریضه به تشکیل حکومت اسلامى بستگى دارد. (89) » تنها در آن صورت است که مىتوان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى این فریضه رویاروى شد و «با کسب قدرت... مىتوان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را... به حداقل رساند . (90) » سخنى که فقیهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منکر دارند و تأکید بر این که پارهاى از مراتب آن نیازمند حکم امام یا شخص مأذون از سوى او است، بر این نظرگاه صحه مىگذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگیر و کلان به این مسئله بنگریم، دیگر جایى براى سخن از این شروط نمىماند.
اگر امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به هر فرد بسنجیم و آنگاه آن را مشروط به بىضررى کنیم، طبیعتا این فریضه را وانهادهایم. اما اگر آن را تکلیفى همگانى و ناظر به کلیت جامعه بدانیم، در آن صورت ضرر آن را باید با مفسده عام سنجید.
.5 پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
پارهاى فقیهان بر آن رفتهاند که یکىدیگر از شرایط امر به معروف و نهى از منکر آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، خود به گفتههایش پایبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شیخ بهایى با استناد به آیاتى مانند «آیا در حالى که کتاب را مىخوانید، مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را فراموش مىکنید؟ آیا به عقل درنمىیابید؟ (91) » و «اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا سخنانى مىگویید که بهکارشان نمىبندید؟ خداوند سخت به خشم مىآید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (92) » و همچنین روایات بسیارى قریب به مضمون این آیات، این شرط را جزو شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است. لیکن صاحب جواهر نظر او را رد و دلایلش را یکایک نقد مىکند و استدلال مىکند که مقصود این آیات و روایات این نیست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پایبند گفتههایش نیست، واجب نمىباشد. بلکه این نصوص در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانستههاى خویش بهره نمىگیرند و چون کوران مشعلهدارند که راه را بر دیگران روشن مىکنند، اما خود همواره در تاریکى بهسر مىبرند. (93) بدینترتیب این شرط، شرط تأثیر است، نه شرط وجوب. غزالى این تفاوت را با آوردن مثالى نیک توضیح مىدهد: این [نوع امر به معروف و نهى از منکر] فاسق را نیز روا بود. که بر هر کسى دو چیز واجب است: یکى آن که خود کند و دیگرى آن که نگذارد دیگرى بکند و اگر یکى دست بداشت، دیگرى دست چرا باید داشت؟ اگر کسى گوید که: زشت بود که کسى جامه ابریشمین دارد، حسبت کند و از سر دیگرى برکشد. و خود شراب مىخورد و شراب دیگران مىریزد؛ جواب آن است که زشت دیگر بود و باطل دیگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله دیگر] این از آن زشت باشد که مهمترین بداشت، نه آن که این نشاید؛ اگر کسى روزه دارد و نماز نکند، این زشت دارند، از آن که مهمترین دست بداشت؛ نه از آنکه این روزه داشتن نشاید و باطل بود. (94) با توجه به همین نکته است که عمده فقیهان، این شرط را جزو شرایط وجوب ندانسته و گفتهاند که چون این فریضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نیست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نیز واجب است. (95) اما، این داورى تنها یک جنبه قضیه را حل مىکند و نشان مىدهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب این فریضهاند و تارکان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى این فریضهاند، که عاملان به معروف و صالحان. اما این فریضه بار اجتماعى نیز دارد و جنبه تربیتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تکلیف است. بنابراین به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در این باب دارد که بعد اجتماعى این فریضه و نقش این شرط را در آن خوب به نمایش مىگذارد. به روایت سعدى: فقیهى پدر را گفت: هیچ از [این (96) ] سخنان [رنگین دلاویز] متکلمان در من اثر نمىکند. سبب آن که نمىبینم از ایشان کردار[ى] موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن، سیم و غله اندوزند
[عالمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس]
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسکم؟
عالم که کامرانى و تنپرورى کند او خویشتن گم است، که را رهبرى کند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد این خیال باطل نشاید روى از تربیت ناصحان بگردانیدن و... گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار باطل است آنچه مدعى گوید
خفته را، خفته کى کند بیدار؟
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر دیوار را (97) نظر سعدى آن است که انسان باید بتواند گفته را از گوینده جدا کند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنیوشد و آن را بهکار بندد. حق آن است که اگر آدمى به این حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بیرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذیرد و حکمت را گمشده خویش بداند که آن را هرجا یافت، مملوک خود بشناسد، زهى سعادت و کمال. این یکى از آموزههاى بزرگ معصومان است که هر کس حقیقت را از هر کس بود، بپذیرد و آن را آویزه گوش خود سازد. امام علىعلیه السلام در این باب مىفرماید: «حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر، هر چند از منافقان. (98) » همچنین ایشان مىفرماید: «حکمت را هرجا باشد، فراگیر که حکمت ـ گاه ـ در سینه منافق بود. پس در سینهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سینه مؤمن بیارمد. (99) » در هر صورت، حکمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملک خصوصى هیچکس نیست و شایستهترین مالک او، همین مؤمن است. اما دریغ که عملا همه به این حد از رشد و کمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گویندهاش مىسنجند و نخست تکلیف خود را با گوینده روشن مىکنند و اگر مشروعیت و صلاحیت او را تشخیص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند کرد و یا آن را خواهند پذیرفت. این مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جایگاه ویژهاى دارد و براساس تحقیقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پیام مشهود باشد، به همان میزان به اعتبار او نزد دیگران افزوده مىشود... از اینرو افراد صادق، اعتبار بیشترى پیدا مىکنند. (100) » یعنى مردم نخست به گوینده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزیابى مىکنند و سپس براساس درجه مشروعیت و صلاحیتى که برایش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذیرند. پس نمىتوان گویندگان را همچون ماشینى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اینجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. این مسئله در امور تربیتى بسیار حادتر و جدىتر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مىکنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند که خود پیشاپیش مظهر صلاح و پرهیز از فساد باشند. این همه تأکید در باب این که علم هر کس باید با عمل او برابر باشد و گفتهاش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همین گرایش روحى افراد است. ما غالبا پیش از ارزیابى صحت و سقم سخنى، مىنگریم که گوینده آن کیست. با توجه به این نکته است که حساسیت این شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مىگردد.
گنجینه امثال و حکم فارسى و عربى سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بىاثرى چنین روشى است. تعبیراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» و «کور خود مباش و بیناى مردم» و «اى فقیه، اول نصیحتگوى نفس خویش باش» و «توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند؟» و «که راه بجوید ز کور بىبصرى؟» و «غیر تقى یأمر الناس بالتقى/طبیب یداوى الناس وهو علیل» و هزاران مثل از این دست، گویاى اهمیت این شرط است.
با توجه به اهمیت این شرط است که مىبینیم امام علىعلیه السلام، بر آن تأکید بسیار دارند و اگر در باب شروط دیگر، چندان سخنى به تصریح نمىگویند، بر این شرط بسیار پافشارى مىکنند و آن را اساسىترین شرط امر به معروف و نهى از منکر مىشمارند. گیرم که مقصودشان از شرط، شرط تأثیر باشد، نه وجوب، مگر نه این که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همین تأثیر است؟ امامعلیه السلام کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، اما خود به گفتههایشان عمل نمىکنند، لعنت مىکنند و مىفرمایند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامىگذارند و ناهیان از منکر را که خود بدان عمل مىکنند، لعنت کند. (101) » ایشان همچنین پیششرط امر و نهى را پایبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمایند: «نهى از منکر کنید و خود از آن بازایستید؛ چرا که پس از بازایستادن، به بازداشتن فرمان یافتهاید . (102) » ایشان خود را پیشاهنگ این روش و شیوه مىداند و مىفرماید: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغیب نمىکنم، مگر آن که پیش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصیتى بازنمىدارم، مگر آن که پیش از شما خود از آن بازمىایستم. (103) » در تفسیر آیه شریفه رجال لاتلهیهم تجارة ولابیع عن ذکرالله؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از یاد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آیه 37) به وصف خدامردانى مىپردازد که تجلى حق در زمین هستند. شاخصه کار اینان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگویند، خود نیز بدان عمل مىکنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىکنند و از منکر بازمىدارند و خود از آن بازمىایستند. (104) » این نکته درباره مربیان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمایى نشاندهاند، مهمتر است. آنان باید با عمل نه گفتار، مردم را هدایت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدین رو، از نظر امام علىعلیه السلام «آنکه خود را پیشواى مردم سازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید. و آنکه خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آنکه دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (105) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و دیگران را به زبان راهنمایى کردن نیست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است . ایشان به هنگام یادکرد از یکى از یارانشان با شیفتگى او را وصف مىکنند و یکى از اوصاف او را چنین باز مىگویند: «آنچه مىگفت مىکرد و آنچه نمىکرد، نمىگفت. (106) » این همه تأکید، نشان از نقش پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط دیگر اشاره نمىکند، بر این یک، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مىشمارد؛ زیرا که بدون این شرط، امر و نهى تنها فریادى در برهوت خواهد بود؛ بىکمترین اثرى. البته مقصود آن نیست که نباید به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه این نیز لازم است. اما اگر در پى تأثیر باشیم، از باب «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» باید خودمان جلوهاى از معروفها گردیم.
یادکردنى است که اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگریم، آنگاه اهمیت و موقع این شرط و لزوم آن آشکارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، صرفا سخنپراکنى و اسقاط تکلیف به هر قیمتى نیست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماریم و شرط ندانیم. بلکه چون مقصود تحقق معروف است، باید آمران اگر خود عامل نیستند، دهان ببندند و حرمت این فریضه را نشکنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر کسى که به نصوص و جز آنهایى که نقل کردهایم، احاطه یافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن از طریق ایجاد معروف و دورى گزیدن از منکر است، نه سخن تنها. (107) پس اگر حقا شرطى را باید براى امر به معروف گذاشت، همین شرط است و توجه کرد که مقصود از این شرط، شرط تأثیر است.
گفتار سوم: مراتب و آداب امر به معروف و نهى از منکر
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، تأثیر آن است. مقصود آن است که با اجراى این فریضه، مردم از منکرات بازایستند و به معروفها روى آورند. از اینرو باید به جنبه عملى این فریضه توجه بسیارى نشان داد. کاربست این فریضه تابع منطق سادهاى است و آن حرکت از ساده به دشوار و یا به تعبیر فقها الایسر فالایسر است. در اینجا مقصود نه عقدهگشایى است و نه کینهکشى. هدف فقط تحقق معروف و از میان بردن منکر است. به گفته شهید مطهرى: امر به معروف و نهى از منکر از کارهایى است که ساختمان و کیفیت ترتیب آن و این که در کجا مفید است و به چه شکل مفید است و مؤثر است و بهتر ثمر مىدهد و به بار مىنشیند و نتیجه مىدهد، همه را شارع در اختیار عقل ما و فکر ما و منطق ما گذاشته است. (108) بدینترتیب، سخن از شیوه واحد و ترتیب معین، کارگشا نیست. اما در اینجا چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد: نخست آنکه هدف از اجراى این فریضه، اثرگذارى است. این فریضه برخلاف فرایض عبادى که بهطور مطلق از ما خواسته شده و نمىتوانیم تأثیر آنها را معین کنیم، دقیقا مشروط و منوط به تأثیر است و در شرط دوم آن هم دیدیم که اثرگذارى از شروط آن است . لذا همواره این نکته باید مدنظر باشد. دیگر آن که، چنین نیست که همیشه امر و نهى شونده پایینتر و کمشخصیتتر از آمر و ناهى است؛ بلکه او نیز انسانى است با حقوقى همسنگ آمر و چهبسا از نظر انسانى و اخلاقى از او برتر باشد. (109) به همین دلیل تحقیر او و آزردنش خلاف شرع و حرام است. (110) نکته سوم آن که هدف از اجراى این فریضه، اجراى آن به هر شکل و با هر قیمتى نیست، بلکه شیوههاى اجرایى نیز باید درست و انسانى و اخلاقى باشد. اساسا هدف مقدس از طریق بهکار گرفتن وسیله مقدس بهدست مىآید، نه وسیله نامشروع. با توجه به این نکات است که مسئله مراتب امر به معروف و نهى از منکر در فقه و اخلاق ما مطرح شده است و از ما خواستهاند تا این مراتب را حتىالمقدور رعایت کنیم. مقصود از رعایت کردن این منطق آن است که بیشترین نتیجه را با کمترین هزینه و مئونه بهدست آوریم و گرهى را که با دست گشوده مىشود، با دندان نگشاییم. از اینرو، الگوى کلى مراتب و انگاره آن براساس سه مرتبه شکل گرفته است و فقها بر آن رفتهاند که مراتب انکار از انکار قلبى، زبانى و عملى تشکیل مىشود و آمر و ناهى باید به ترتیب از این سه مرحله بگذرد. (111) البته هر یک از این مراتب، خود داراى زیرمرتبههاى دیگرى مى تواند باشد که آمر و ناهى براساس شناختى که از جامعه و مخاطبان خود دارد، مىتواند آنها را شناسایى کرده، بهکار گیرد.
خاستگاه این الگو را مىتوان در سخنان امام علىعلیه السلام یافت. ایشان طى سخنانى در باب جهاد و به قصد برانگیختن مردم بهسوى آن فرمود: اى مؤمنان، آنکه بیند ستمى مىرانند یا مردم را به منکرى مىخوانند و او به دل خود آن را نپسندد، سالم مانده و گناه نورزیده و آنکه به زبان انکار کرد، مزد یافت و از آنکه به دل انکار کرد، برتر است و آنکه با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد و نور یقین در دلش تافت. (112) همچنین، روزى هنگام ایراد خطبه، مردى برخاست و به حضرت گفت: «اى امیرمؤمنان، ما را از مرده زندگان باخبر ساز. (113) » امام نیز پذیرفت و پس از اشاره به بعثت پیامبران و حاکمیت آنان، از نسلهایى که پس از آنان آمدند سخن گفت و آنان را اینگونه تقسیم کرد: از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مىشمارد و بهدست و زبان و دل خود آن را ناخوش مىدارد، چنین کس خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده؛ و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد، چنین کس دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته؛ و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مىدارد و بهدست و زبان خود بر آن انکار نیارد، چنین کس دو خصلت را که شریفتر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته؛ و از آنان کسى است که منکر را بازندارد به دست و دل و زبان، چنین کسى مردهاى است میان زندگان؟ (114) بدینترتیب، از نظر حضرت، امر به معروف و نهى از منکر، داراى سه مرتبه است که یکى برتر از دیگرى است: .1 مرتبه قلبى؛ .2 مرتبه زبانى؛ .3 مرتبه عملى. مقصود از مرتبه قلبى آن است که انسان حداقل در دل خویش میان معروف و منکر تفاوت نهد و خواهان معروف باشد و منکر را ناخوش بدارد. این کمترین مرتبهاى است که صالح را از طالح و درستکار را از بدکار جدا مىسازد و اگر کسى به قلب نیز از منکر ناخشنود نباشد، همدست بدکاران و شریک جرم آنان خواهد بود. امام خود، درباره این عنصر قلبى و اهمیت آن مىفرماید: «مردم، خشنودى و خشم [از چیزى] همگان را [در پیامد آن] شریک سازد [و کیفر و پاداش آنچه بدان راضى شدهاند به آنان بپردازد] چنانکه ماده شتر ثمود را یک تن پى نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا ـ که گرد اعتراض نگردیدند ـ و همگى آن کار را پسندیدند. (115) » لذا هر مسلمانى باید منکر را بد بشمارد و معروف را بپسندد وگرنه از مسلمانى بویى نبرده و مرده متحرکى است و به تعبیر امام، مردهاى میان زندگان است. از نظر امام اساسا چنین کسى مسخ شده و از طبیعت انسانى خود بیرون شده است: «آن که به دل کار نیکى را نستاید و کار زشت را ناخوش نیاید، طبیعتش دگرگون شود، چنانکه پستى وى بلند و بلندىاش سرنگون . (116) » این مسخشدگى تا آنجا پیش مىرود که چنین کسى هر چند خود مرتکب گناه نشده باشد، شریک گناهکاران بهشمار خواهد آمد. به گفته امام: «آنکه به رفتار گروهى خشنود است، مانند آن است که شریک رفتارشان باشد. (117) » عکس این مطلب هم راست است: آن که شاهد رفتار نادرست کسانى است، اما به دل آن را ناخوش مىدارد، گویى اساسا شاهد آن رفتار نبوده است. امام علىعلیه السلام به روایت از سولخداصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید: «هر که شاهد ماجرایى باشد و آنرا ناخوش دارد؛ مانند کسى است که آنرا ندیده است و آنکه شاهد ماجرایى باشد و آن را خوش دارد، مانند کسى است که شاهد آن بوده است. (118) » صرف ناخوش داشتن نیز کافى نیست. این ناخشنودى باید ظهور و بروزى در چهره و رفتار انسان داشته باشد. بدین روى امام خبر مىدهد که «رسولخدا به ما فرمان داد تا با معصیتکاران با چهرههایى دژم روبرو شویم. (119) » اما دومین مرتبه از نظر امام آن است که مسلمان به زبان امر و نهى کند. کسى که چنین مىکند، دستکم اعتراض خود را نسبت به رفتار نادرست نشان مىدهد و موضع خود را به نمایش مىگذارد. تحقق بسیارى از معروفها و از میان رفتن بسیارى از منکرها در گرو ظهور این مرتبه از امر به معروف و نهى از منکر است. با حضور این عنصر است که افراد حس مىکنند هنوز جامعه زنده است و نبض اخلاقى آن مىزند و نسبت به نادرستىها حساسیت دارد. لیکن مسئله در این جا متوقف نمىشود و باید این گفتار با رفتار آمر و ناهى هماهنگ باشد. براى مثال این درست نیست که کسى را نهى از منکر کنیم و آنگاه که دیدیم ترتیباثرى به گفته ما نداد، همچنان مراوده خود را با او ادامه دهیم. امام علىعلیه السلام خود از گروهى اسرائیلیان نام مىبرد که در برابر منکر حساسیت زبانى داشتند؛ اما چون دوست خود را نهى از منکر مىکردند و با این که او دست از منکر بازنمىداشت، همچنان همنشین و همخوراک او بودند. بدین روى خداوند همگان را به عذاب دچار کرد. (120) از نظر امام برترین مرتبه امر به معروف آن است که انسان دست به اقدام بزند و عملا براى تحقق معروف و نابودى منکر بکوشد. آنگاه که آن منکر، حمله نظامى دشمن است، اقدام عملى، برگرفتن سلاح و به جنگ او رفتن است. اما همیشه نیازى به اسلحه برگرفتن نیست و همواره احتمال حمله دشمن وجود ندارد. لذا باید اقدام عملى یا یدى را در سطح وسیعترى دید. مقصود از اقدام عملى هرگونه حرکت هدفدار و مشروعى است که براى تحقق معروف و نابودى منکر لازم است. گاه این اقدام عملى، بسیج نظامى است و گاه کوشش براى سوادآموزى و ریشهکنى بىسوادى و گاه تلاشى است براى سازندگى و آبادانى کشور.
به نظر مىرسد میان آنچه امام به عنوان مراتب امر به معروف و نهى از منکر نام مىبرد و آنچه فقها در این باب مىگویند، اندکى اختلاف باشد. امام بر آن است که هر مسلمان باید هم به دل و هم به زبان و هم به کردار خواستار معروف و بیزار از منکر باشد و به مقدارى که از این مراتب عدول کند و دست از اقدام شوید و تنها به زبان یا دل اکتفا کند، از ارزش دینى او کاسته مىشود. لذا برخورد ایشان با این مسئله برخوردى ارزشى است و از نظر ایشان مسلمان کامل باید در هر سه مرتبه فعال باشد. بههمین دلیل فرزند خود را توصیه مىکند که: «بهدست و زبان کار پسند را زشت شمار و از آن که کار ناپسند کند با کوشش، خود را دور بدار. (121) » اما آنچه فقها در این باب مىگویند، نه ناظر به آمر و ناهى است، بلکه ناظر به ضرورت و نیاز است. اگر منکر با زبان رفع شود، دیگر نیازى به اقدامات ویژه نیست. پس دیگر تعارضى میان دو نگاه پیشگفته وجود ندارد. به تعبیر دیگر، امام به این مسئله از نگاه عقیدتى مىنگرد و فقها از منظر عملى. بهویژه آنکه پارهاى اقدامات عملى نیازمند تشکیلات و اختیارات و حتى اجازه خاص است و اگر هر کس بخواهد در وسیعترین عرصه و به هر شکلى براى امر به معروف و نهى از منکر، دست به اقدام عملى بزند، به تعبیر فقها «اختلال یا فساد نظام» (122) پیش مىآید.