در اواخر روزهای ماه ذیالقعده سال پنجم هجری شهر مدینه شاهد آمادهسازی سپاه اسلام برای نبردی دیگر بود، این حادثه بعد از جنگ احزاب و دلاوریهای امیرالؤمنین(ع) در حالی اتفاق افتاد که نقش مهمی در تثبیت نهال نو پای اسلام داشت.
نقل شده است که در بحبوحه جنگ احزاب یا همان غزوه خندق، قبیلهای یهودی به نام «بنی قریظه» با اینکه با مسلمانان پیمان دوستی و صلح را امضا کرده بود، دست به عملیات روانی زد تا روحیه سپاه اسلام را تضعیف کنند.
این در شرایطی اتفاق افتاد که سپاه قریش از مکه با لشکری انبوه از طوایف مختلف به سمت مدینه رهسپار شده بود، اما از آنجا که در اثر سرمای زمستان و کمبود آذوقه هر لحظه امکان شکست وجود داشت، دشمن تصمیم گرفت که از تنها قبیله یهودی در مدینه برای شکست پیامبر اکرم(ص) بهره بگیرد، به همین جهت برای پیمان شکنی از آنها دعوت کرد تا با شعلهور ساختن آتش جنگ داخلی میان مسلمانان و یهودیان بنی قریظه به هدف خود دست یابند.
البته نباید در این میان از نقش «حیی بن اخطب» غافل ماند، او همان کسی است که از محرکان اصلی جنگ احزاب به شمار میرود و توانست سپاه قریش را با این ترفند به سوی مدینه گسیل داد که قبیله بنی قریظه از درون شهر با شکست پیمان صلح به کمک آنها بیاید.
به همین خاطر هنگامی که سپاه قریش به مدینه رسید، «حیی بن اخطب» راه خود را به سوی قلعههای بنی قریظه در پیش گرفت و در همان ابتدا به سوی خانه رئیس قبیله رفت و با شیوههای مختلف توانست در نهایت نظر «کعب بن اسد» را برای نقض پیمان با رسول خدا(ص) جلب کند.
با حمله مردان بنی قریظه به داخل شهر مدینه و خانههای مردم و ایجاد رعب و وحشت میان زنان و کودکان، پیامبر(ص) برای تحقیق بیشتر چند نفر از انصار مدینه مانند «سعد بن معاذ»، «سعد بن عباده»، «عبدالله بن رواحه» روانه قبیله بنی قریظه کرد، این افراد که سابقه دوستی با یهود داشتند، زمانی که فهمیدند وضع از آنچه شنیده بودند بسیار بدتر است، طبق قرار قبلی با پیامبر(ص)، با رمز و اشاره به رسول خدا فهماندند که خبر درست است.
با این وجود زخم زبان منافقان از یک سو و ادامه جنگ احزاب و توطئه بنی قریظه موجب شده بود که از نظر روانی مسلمانان در وضعیت سرنوشت سازی به سر ببرند، قرآن کریم این گونه از آن شرایط یاد می کند:
«إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا»
هنگامى که دشمن از سمت بالا و پایین شما را در میان گرفت و چشمها خیره شد و جانها به گلوگاه رسید و به خدا گمانها بردید، در اینجا بود که مؤمنان امتحان شدند و به تزلزل سختى دچار گشتند، در آن وقت منافقان و آن کسانى که در دلهاشان مرضى بود مىگفتند: خدا و پیغمبرش جز فریب به ما وعدهاى ندادند.
دیری نپایید که پیامبر اکرم(ص) بعد از پیروزی در جنگ احزاب به فرمان الهی مأمور شد، کار بنی قریظه را که ستون پنجم دشمن بود را یکسره کند، بنابراین بعد از اقامه نماز ظهر، پیغمبر(ص) به مؤذن دستور داد اعلام کند که نماز عصر را باید در محله بنی قریظه بخوانند، سپس پرچم را به امام علی(ع) داد و در این هنگام سپاه اسلام روانه قلعه بنی قریظه شد.
البته محاصره قبیله بنی قریظه که چند روز به طول انجامید و از آنجایی که پیامبر(ص) فرموده بودند: «بنی قریظه باید بدون هیچ قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند»، راه سختی در پیش رو این قبیله قرار گرفت.
این تصمیم در حالی اتخاذ شده بود که قوم «بنی نضیر» که همانند قوم بنی قریظه از یهود بودند و پیمان دوستی با مسلمانان بسته بودند، بعد از اینکه از تیررس مسلمانان خارج شدند، با تحریک اعراب بت پرست، مسلمانان را با خطر بزرگی روبرو ساختند و باعث شدند خون عده زیادی ریخته شود، بنابراین پیامبر(ص) دیگر جایز ندانست که تجربه بنی نضیر تکرار شود.
در این شرایط سران طایفه بنی قریظه پس از مشاهده پیروزی سپاه اسلام به خصوص دلاوریهای امام علی(ع)، چارهای جز تسلیم ندیدند و به داوری سعد بن معاذ -یکی از صحابه پیامبر اکرم(ص)- رضایت دادند، سعد هم مطابق آیین یهود با متخلفان برخورد کرد و به این صورت فتنه و خیانت یهودیان از ریشه خشکانیده شد.