محمّد بن عجلان می گوید: فقر و ناداری به سراغم آمد به طوری که مقروض شدم، طلبکار فشار می آورد و به شدّت درخواست طلب خود می کرد و دوستی نداشتم که چاره ی امر مرا بنماید.
ناچار تصمیم گرفتم به نزد حسن بن زید که والی مدینه بود و با او آشنایی داشتم، بروم. چون روانه شدم در بین راه برخورد کردم به محمّد بن عبدالله بن محمّد باقر علیه السّلام، به من گفت: شنیده ام سخت به فقر و فاقه و قرض مبتلا شده ای، باید آن کسی باشی و امید به او داشته باشی که أقدَرُ الاَقدَرین و أکرَمُ الاَکرَمین باشد و آن خداوند است.
محمّد بن عبدالله بن محمّد باقر علیه السّلام گوید: همانا شنیدم از عموی بزرگوارم حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که می فرمود:«خدای تعالی وحی فرمود به یکی از پیغمبران خود که به عزّت و جلالت و عظمت خود قسم قطع می کنم امید هر امیدوار به غیر خودم را و او را لباس خواری و مذلّت می پوشانم و از عطا و فضل و بخشش و درگاه خودم دور می کنم.
آیا به غیر من چشم دارد بنده ی من در رفع شدائد؟! و حال آنکه (دفع و رفع) همه ی شدائد و سختی ها در دست (قدرت) من است و آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می کوبد؟! و حال آنکه کلید همه ی درها در کف اختیار من است، همه ی درها بسته است به جز درِ رحمت من که همیشه گشوده است از برای هر که مرا بخواند.
پس کیست که در بلا به من امید داشته باشد و من او را به بلا واگذارم؟! آیا نمی بیند که من پیش از سؤال کردن عطا می کنم؟
پس اگر همه ی اهل آسمان ها و زمین به من امیدوار باشند و به هر یک از آنها آن قدر که امیدوارند بدهم، به قدر بال مگسی از مملکت من کم نمی شود. پس بدا به حال کسی که از من اعراض کند و رو بگرداند و از غیر من رفع حوائج و شدائد خود را بخواهد!
چنین گوید محمّد بن عجلان که گفتم بار دیگر تکرار کن این مطلب را که بیان نمودی؟ پس سه مرتبه تکرار کرد تا از حفظ کردم و با خود گفتم به خدا قسم از هیچ کسی سؤال نمی کنم و به خانه ی خود بازگشتم.
چند روزی نگذشته بود که خداوند نظر لطف فرمود و وسیله ی خیری برای من ساخت که قرض خود را ادا کردم و امور خانوادگی خود را اصلاح و مایحتاج آنها را خریداری نمودم، الحمدلله ربّ العالمین.1
منبع:
1. ارشاد القلوب، ج2، صص94-96.
اما در دل داستان آن سریال، ماجرای "انتخاب همسرِ" یک دختر خانم جوان، نقد شد و خیلی جدی به مخاطب پیامی اخلاقی داده شد که «یک دختر خانم معتاد به شیشه، با خانواده ای گسیخته و نابسامان و پدری خلافکار» نباید با یک پسر خلافکار ازدواج کند؛ بگو خب.
اما پیام دیگر سریال مذکور این بود که «یک خانم معلمِ متدین، فرهنگی و عاقل با خانواده ای خوب و بسامان و پدری با مرام و پهلوان و برادری غیرتی» هیچ اشکالی ندارد که با یک مرد خلافکار ازدواج کند! بگو خب.
حالا باید پرسید جوان ها در موقعیت های مشابه، برای تصمیم گیری در قبال ازدواج با عشق شان! خودشان را جای کدام گزینه قرار می دهند؟ «دخترِ بد با خواستگار بد» یا «دختر خوب و خواستگار بد»؟
شاید به بهانه ی این سریال ذکر سه نکته مهم مرتبط به انتخاب همسر و ازدواج، ضروری به نظر می رسد:
1. دخترم؛ پسرم؛
آیا یک دختر خوب و مومن و سربه راه ،باید ازدواج کند تا قربانی شود؟! زخم روی زخم بخورد و صبوری کند؟!
دخترم! تو ازدواج نمی کنی که قربانی شوی، زخم بخوری و منتظر زخمهای بعدی باشی،-اشاره به دیالوگ های خانم خوبه- نباید در مرحله انتخاب همسر و قبل از عقد! ترحم کنی، نباید تصمیمت این باشد که نقش پدر یا مادر را برای شوهر آینده ات ایفا کنی.
دخترم؛ پسرم؛
ازدواج؛ مددکاری نیست!
ازدواج؛ روان درمانی نیست!
ازدواج؛ ایفای نقش پدر و مادر برای خواستگار نیست!
ازدواج؛ ترحم کردن و اعانه دادن نیست!
ازدواج؛ هدفش آرامش است؛ آرامش دو نفر! نه فدا شدن و نابودی تو برای آرامش دیگری!
ازدواج؛ راهی است به سوی کمال؛ کمال ایمان و اخلاق نه آغازی به سمت مشکلات و تباهی.
ازدواج و تشکیل خانواده و ایفای نقش والد برای فرزندانت به جا و مقدس است نه برای همسرت.
ازدواج و عشق ورزی و فداکاری برای همسرت و خانواده ات مقدس است و ستودنی -خدای مهربان روزی همه شما کند- بله این عشق و فداکاری مقدس است اما نه با نقشه قبلی او؛ با این زبان حال: با من ازدواج کن فدام شو.
2. «انتخاب آگاهانه» و دور از هیجانات تنها راه درست و قابل اطمینان برای رسیدن به یک «ازدواج موفق و زندگی عاشقانه» است.
اگر کسی به قصد رسیدن به ازدواج موفق و عاشقانه، از راه انتخاب آگاهانه و خردمندانه حرکت کند و خدای نکرده به هر علتی قبل یا بعد از ازدواج، متحمل رنجی شود، در پیشگاه خدا معذور و مغفور است ان شاءالله و الا هم کامش تلخ شده و هم باید به خدای متعال بابت تلخ کامی هایش پاسخ دهد. (این به یک توضیح کوتاه نیاز دارد: اگر کسی جوری ازدواج کند که از پیش برایش معلوم باشد و یا عقلاء به او تذکر دهند که این ازدواج و زناشویی، پر دردسر و دردسر آفرین است؛ بابت اعصاب خوردی ها و هر رنج و مشقتی که به خود و یا همسرش و دیگران تحمیل کند، باید پاسخگوی خدا باشد. چرا که جسم و روح ما امانتی الهی است در دست ما و کسی حق ندارد به خودش ظلم کند و موجبات غم و غصه خودش را فراهم کند. البته آدمی مادامی که زنده است می تواند بابت ظلم ها و خطاهایش و تمام گناهانش از طریق توبه و استغفار با خدا در دنیا تسویه حساب کند. انّه هو الغفور الرحیم)
چقدر خوب است هر کسی، در مواقع خاص و حساس زندگی خود مثلا قبل از تصمیم های مهم؛ خلوتی کند و یا با یک مشاور خردمند، انتخابها و آرزوهایش را بررسی و تحلیل کند. خصوصا با توجه به "تاریخ تولید" آنها؛ شاید زمانی که آرزو کرده، یا تصمیم گرفته و یا انتخاب کرده، آن انتخاب؛ کودکانه و یا خشم گینانه و یا ناآگاهانه و ... خلاصه تحت تاثیر هیجان بوده، ولی خودش می تواند از سر شعور و آگاهی "تاریخ انقضاء" آن را تعیین کند چون بعضی از آرزوها، هدف ها و انتخابهای "تاریخ گذشته" حتما خطرشان از مصرف شیر و شکلات "تاریخ گذشته" بیشتر است!
3. وقتی فرد بزرگ تر می شود حتی اگر تحصیلاتش را ادامه ندهد، تجربیاتش بیشتر میشود، موقعیت اجتماعی او و نظام پسندهایش نیز تغییر میکند و ... معمولا افراد بعد از دوران جوانی باید بتوانند عشق و نفرت را شناسایی و کنترل کنند و به این باور نادرست ادامه ندهند که «عشق اول» بهترین و کاملترین عشق است. «هیچ چی عشق اول نمیشه!»
اگر کسی پذیرفت که عشق اول اشتباه بوده، نباید خودش را سرزنش کند و نباید دوباره آن اشتباه را تکرار کند!
در چنین شرایطی نباید با عشق اول خاطره بازی کرد.
اساسا اگر ازدواجی غلط بوده و یک طرف یا دو طرف به هم ظلم کرده اند و کینه به دل گرفته اند؛ نباید «رفتار اسلامی و پسندیده ی عفو و گذشت» را، با تکرار آن اشتباه و خطا و «ازدواج مجدد» اشتباه گرفت. عفو کن ولی خطا را تکرار نکن! عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود.
اشتباهی که شاید در برخی داستان های مکتوب یا نمایش ها ستوده شود و تکرار مجدد یک اشتباه، به غلط «فداکاری» و ایثار جلوه داده می شود و به سادگی! تعقل، درایت و تجربه فرد عاقل در داستان، نادیده گرفته می شود و تحت تاثیر درام این غفلت معمولا به چشم نمی آید.
یاعلی
امام علی علیه السّلام در دوران حکومت کوتاه خود استانداران و کارگزارانی داشت که به گوشه هایی از آن اشاره می شود.
اعزام اولین گروه از استانداران
طبق نقل مورخین، امام علی علیه السّلام در ماه صفر سال36هجری، اولین گروه از استانداران خود را به شهرستانها اعزام فرمود.
عثمان بن حنیف به بصره، عماره بن شهاب به کوفه، عبیدالله بن عباس به یمن، قیس بن سعد به مصر و سهل بن حنیف به شام فرستاده شدند، سهل بن حنیف و عماره بن شهاب از نیمهی راه بازگشتند.[1] و بقیه به محل مأموریت خود رفتند.
بنابر توصیهی مالک اشتر، حضرت امیر علیه السّلام ابو موسی اشعری را در کوفه ابقا کرد. در این زمان، حاکم بصره عبدالله بن عامر، حاکم یمن یعلی بن امیه و حاکم شام معاویه بود که از طرف عثمان منصوب شده بودند.
بنابر آنچه گفته شد، به خوبی میتوان ادعا کرد که حضرت امیر علیه السّلام در تعویض استانداران مناطق مختلف، عجله به خرج نداده و در ماه سوم از خلافتش بعد از بررسی کامل جوانب امر و اتمام حجت، این تعویضها را انجام داده است.
اسامی استانداران و فرمانداران حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ
ما سعی کردیم که اسامی استانداران و فرماندارن حضرت امیر علیه السّلام را به دست آورده، شرح حال آنها را بنگاریم و پس از تلاش بسیار طولانی، اسامی زیرا به دست آوردیم:
1. محمد بن ابی حذیفه، کارگزار مصر.
2. قیس بن سعد بن عباده، کارگزار مصر و سپس کارگزار آذربایجان.
3. عبدالله بن شبیل احمسی، جانشین قیس در آذربایجان.[2]
4. محمد بن ابیبکر، کارگزار مصر.
5. مالک اشتر نخعی، کارگزار نصیبین، آمد و سنجار و بعدها کارگزار مصر.
6. شبیب بن عامر جد کرمانی، جانشین مالک اشتر در سرزمین جزیره و نصیبین که شرح حال او را ضمن شرح حال مالک و کمیل بن زیاد ذکر کردیم.
7. عثمان بن حنیف، کارگزار بصره.
8. عبدالله بن عباس، کارگزار بصره بعد از جنگ جمل.
9. ابو قتاده انصاری، کارگزار مکه.
10. قثم بن عباس، کارگزار مکه بعد از ابوقتاده تا هنگام شهادت حضرت امیر علیه السّلام .
11. تمیم بن عمرو، ابو حبیش، کارگزار مدینه.
12. سهل بن حنیف، کارگزار مدینه.
13. تمام بن عباس، کارگزار مدینه.
14. ابو ایوب انصاری، کارگزار مدینه.
15. حارث بن ربیع، کارگزار مدینه.
16. ابو موسی اشعری، والی کوفه از جانب عثمان که بنابر پیشنهاد مالک اشتر، حضرت او را برای مدتی ابقا کرد و بعداً برکنار نمود.
17. عماره بن شهاب که از نیمه راه کوفه بازگشت و بعد از مدتی از دنیا رفت.[3]
18. قرظه بن کعب، کارگزار کوفه بعد از برکناری ابوموسی و در هنگام جنگ جمل.
19. عقبه بن عمرو، ابو مسعود بدری، جانشین حضرت در کوفه، هنگام جنگ صفین.
20. هانی بن هوذه بن عبد یغوث، جانشین حضرت در کوفه، به هنگام جنگ نهروان.
21. حبیب بن منتجب از فرماندارانی که از جانب عثمان بر منطقهای از یمن حکمرانی داشت و ظاهراً حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ او را ابقا کرد.
22. عبیدالله بن عباس، استاندار یمن که بعد از حملهی بسربن ارطات به کوفه بازگشت.
23. سعید بن نمران هَمدانی ناعِطی، کارگزار جَنَد.
24. عبدالله بن خبّاب الاَرت، کارگزار نهروان.
25. عدی بن حارث، کارگزار بَهُرْ سیر.[4]
26. عبیده سلمانی، فرماندار فرات.[5]
27. حلو بن عوف ازدی، کارگزار عمّان.[6]
28. خریت بن راشد، کارگزار اهواز.
در تاریخ اعثم کوفی مینویسد که پیش از واقعهی صفین، امیر المؤمنین علی علیه السّلام،خُریت بن راشد را بر امارت شهر اهواز مقرّر نموده بود که بدانجا رفته، آن نواحی را مضبوط دارد و به کارهای مهم آن ولایت سر و سامان بدهد. در آن وقت که حضرت از صفین به کوفه بازگشت، خُریت بن راشد در اهواز، از حکم حکمین خبر یافت. او را موافق نیفتاده، لشکری جمع کرد و بر امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ شورید و مال ولایت اهواز را درهم آورد و به لشکر داد و خلافت و عصیان را آشکار گردانید. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نیز مردی را به نام معقل بن قیس به دنبال او فرستاد.[7]
در کتاب تاریخ اعثم کوفی که قسمتی از آن در هند ترجمه شده است (چون اصل کتاب ابن اعثم، الفتوح است) . به جای خریت، حریث بن راشد ذکر شده است و باید توجه داشت که اگر خریت، کارگزار اهواز بود، در جنگ صفین شرکت داشته است و قیام او بر ضدّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ از کوفه آغاز شده و به منطقهی اهواز و عمان منتهی گردیده است که توضیح آن را در ضمن شرح حال مصقله ذکر نمودهایم.
29. حذیفه بن یمان، کارگزار مدائن که از سوی عثمان انتخاب شده بود و حضرت امیرعلیه السّلام او را ابقا کرد.
30. لام بن زیاد، کارگزار مدائن.[8]
31. سعد بن مسعود ثقفی، کارگزار مدائن که تا دوران خلافت امام مجتبی علیه السّلام در این سِمَت مشغول فعالیت بود.
32. مالک بن کعب، فرماندار عین التمر.
33. کمیل بن زیاد، فرماندار هیت.
34. سلیمان بن صرد، کارگزار جَبُّل.
35. ابو حسان بن حسان بکری، کارگزار استان عالی که مرکز آن شهر انبار بود.
36. قُدامه بن عجلان، کارگزار کسکر.
37. قعقاع بن شور، کارگزار کسکر و میسان که به جانب معاویه گریخت.
38. عمر بن ابیسلمه، فرماندار بحرین.
39. نعمان بن عجلان، کارگزار بحرین بعد از عمر بن ابی سلمه که به معاویه محلق شد.
40. عمر و بن سلمهی ارحبی، کارگزار منطقهای از فارس و ایران.
41. منذر بن جارود عبدی، فرماندار اصطخر فارس که از سوی حضرت به اتّهام اختلاس برکنار شد.
42. مصقله بن هبیرهی شیبانی، کارگزار اردشیر خُرّه که به معاویه پیوست.
43. زیاد بن ابیه، کارگزار فارس.
44. مخنف بن سلیم، کارگزار اصفهان، ری و همدان که قبل از جنگ صفّین به کوفه بازگشت و حارث بن ربیع را جانشین خود در اصفهان و سعید بن وهب را جانشین خویش در همدان قرار داد.
45. یزید بن قیس ارحبی، استاندار اصفهان بعد از مخنف.
46. یزید بن حجیه، کارگزار ری که به معاویه ملحق شد.
47. ربیع بن خثیم اسدی کوفی (خواجه ربیع) ، کارگزار ری و قزوین.
48. جعده بن هبیره بن ابی وهب، پسر خواهر حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ، کارگزار خراسان.
49. خلید بن قره یربوعی، استاندار خراسان.
50. حُرَیث بن جابر، کارگزار حضرت در بلاد شرق.[9]
51. اشعث بن قیس، کارگزار آذربایجان از طرف عثمان و کارگزار حُلوان ازسوی علی بنابر نقل بلاذری وی هنگام ترک آذربایجان شریح بن مکدّر را جانشین خود نمود.[10]
52. اسود بن قطبه، کارگزار و فرمانده سپاه حلوان.
53. سعد بن حارث خزاعی، کارگزار آذربایجان.
54. جریر بن عبدالله، کارگزار همدان از سوی عثمان که بعد از جنگ جمل از طرف حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ برکنار شد.
55. عبدالله بن اهتم، فرماندار کرمان.[11]
56. عون بن جعده، کارگزار سجستان.[12]
57. ربعی بن کأس، کارگزار سجستان بعد از عون.[13]
عون را در بین راه، دزدی کشت. عقیل بن جعده طلب قصاص کرد و بعد از مدتی که قاتل زندانی بود، در مدینه قصاص شد.
از این عده که نامشان ذکر شد، چند نفر در ابتدا عنوان جانشینی داشتند، مانند: شبیب بن عامر و عبدالله بن شبیل، اما مورد تأیید حضرت بودند و از این رو برکنار نشدند. البته تمام افراد موثقی که از طریق کارگزاران حضرت به عنوان جانشین تعیین میشدند، حضرت با دید کارگزار آن منطقه، به آنها مینگریست و اعمالشان را تحت کنترل داشت.
*عدهی اندکی از این افراد، جزو کارگزاران عثمان بودند که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از مدتی آنها را عزل کرد، مانند: ابو موسی، اشعث و جریر بن عبدالله و تنها حبیب بن منتجب و حذیفه را در سِمَتهایشان ابقا کرد.
*از میان این کارگزاران، عدهای توسط دشمنان حضرت شهید شدند، مانند: مالک اشتر، .محمد بن ابیبکر، عبدالله بن خبّاب ارت، محمد بن ابی حذیفه، ابو حسان بن حسان بکری و حلو بن عوف و گروهی نیز در زمان حضرت بر اثر کهولت سن از دنیا رفتند، ماندن: سهل بن حنیف، ابو قتاده و حذیفه بن یمان.
*عدهای تا آخر به آن حضرت وفادار ماندند، مانند: قیس بن سعد، عثمان بن حنیف، قُثَم بن عباس، کمیل، سعد بن مسعود و سلیمان بن صرد و.. از این عده، گروهی نیز در انجام وظیفه کوتاهی کردند: مانند: عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران که مورد ملامت قرار گرفتند و قدامه بن عجلان.
*عدهای را حضرت به خاطر خیانتشان، برکنار و عزل نمودند: مانند: عبدالله بن عباس، منذر بن جارود و عقبه بن عمرو. گروهی از افراد مزبور، پا را فراتر گذاشته، علاوه بر خیانت، به معاویه پیوستند، مانند: مصقله، نعمان بن عجلان، قعقاع بن شور و یزید بن حجیه تیمی. عمدهترین مسأله که باعث فرار اینها و گروهی دیگر به جانب معاویه گردید، مسائل مالی بود.
[1] . نهایه الأرب، ج5، ص112 و کامل ابن اثیر، ج3، ص201 و تاریخ طبری (ده جلدی)، ج4، ص442.
[2] . انساب الاشراف، ج2، ص161 و تاریخ یعقوبی، ج2، ص202.
[3] . تاریخ طبری، (هشت جلدی) ج3، ص463.
[4] . بحارالانوار، ج32، ص357.
[5] . انساب الاشراف، ج2، ص176 و تنقیح المقال، ج2، ص242.
[6] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص195.
[7] . تاریخ اعثم کوفی، ص309 و الفتوح، ج2، ص240.
[8] . انساب الاشراف، ج2، ص273.
[9] . جلاء العیون، ص497 و ارشاد مفید، ج2، ص138.
[10] . اسد الغابه، هفت جلدی، ج2، ص519.
[11] . انساب الاشراف، ج2، ص176.
[12] . همان منبع.
[13] . همان منبع و البلدان، ص57 و وقعه صفین، ص12
* نهج البلاغه: حضرت در نامه ای خطاب به منذر ابن جارود عبدی که بر بعضی از شهرهای فارس از جانب آن حضرت حکم رانی داشت و مرتکب خیانت و فساد مالی شد، به تأثیر سوابق خانوادگی بر رفتار سیاسی افراد اشاره می کند و می فرماید:
«نیکی پدرت مرا فریب داد و گمان کردم که تو هم از روش او پیروی می نمایی و به راه او حرکت می کنی. پس ناگاه به من خبر رسید که خیانت کرده از سیره پدر و خانواده ات عدول نموده ای.»
تاریخ ایرانی می نویسد:جداییخواهی در بحرین زمانی پدیدار شد که این منطقه از 1892 میلادی تحت سلطه کامل بریتانیا درآمد. پیش از این بریتانیا از طریق انعقاد قراردادهای گوناگون کوشیده بود تا این سرزمین را تحت حاکمیت خود درآورد. نخستین قیام عمومی بحرین در مارس 1895 در مخالفت با شیخ عیسی بن علی نخستین حاکم از سلسله آلخلیفه شکل گرفت. این قیام با دخالت سرهنگ آرنولد ویلسون، نماینده دولت بریتانیا در خلیج فارس سرکوب شد و بازداشت و تبعید ناراضیان به «زباره» در شمال شبه جزیره قطر را در پی داشت و درگیریهای شدیدی را میان قطر و بحرین بوجود آورد. این موضوع باعث شد قطر با انعقاد قراردادی خود را تحتالحمایه بریتانیا کند. این رویداد نقطه آغاز بیش از یک قرن کشمکش سیاسی و نظامی میان بحرین و قطر بود.
در سالهای بعد به تدریج افکار عمومی در بحرین به ایران متمایل شد. انقراض سلسله قاجار در ایران و طرح ادعاهای ارضی پهلوی اول این تمایل را در میان مردم بحرین افزایش داد و از جانب دیگر بر حساسیت انگلیسیها در منطقه افزود و آنان را به تحکیم پایههای نفوذ و سلطه خود در بحرین سوق داد. این رخداد باعث شد انگلیسیها در 1923 میلادی شیخ عیسی بن علی را برکنار و یکی از کارگزاران خود چارلز بلگریو را در 1926 به عنوان مشاور امیر بحرین روانه این سرزمین کنند. اقدامات این مشاور که تصمیمگیرنده اصلی در بحرین بود افزایش نفرت عمومی نسبت به سیاستهای استعماری بریتانیا در منطقه را در پی داشت، اعتراضات مردمی آغاز شد و بلگریو در مواجهه با اولین اعتراضآمیز بحرینیها از این سرزمین خارج شد.
در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، با گسترش تظاهرات، مخالفتهای مردمی به جنبش عمومی ضداستعماری تبدیل شد. بریتانیا میدانست که کاهش کنترل بر بحرین، به از دست رفتن سراسر خلیج فارس خواهد انجامید؛ میخواست به هر بهایی قیام مردم بحرین را سرکوب کند و در این راه دامن زدن به اختلافات مذهبی را پیشه کرد. میان شیعه و سنی تفرقه ایجاد کرد و زمینههای برخورد این دو را بوجود آورد. بدین ترتیب در دهه 50 میلادی بحرین چند بار تا آستانه جنگهای خونین داخلی پیش رفت.
از طرفی جنگ کانال سوئز و هجوم نظامیان انگلیسی به مصر، سبب افزایش تنفر اعراب خلیج فارس و به ویژه مردم بحرین نسبت به انگلیس و همچنین ترویج احساسات ناسیونالیستی عربی در این کشور شد، اما این احساسات غالباً توسط پلیس غیربومی بحرین سرکوب میشد.
از اواسط قرن بیستم ادعاهای تاریخی ایران در مورد حاکمیت بر بحرین جدی شد. مجلس شورای ملی در آبان 1336 لایحهای را تصویب کرد که به موجب آن بحرین استان چهاردهم ایران اعلام شد و دو کرسی خالی برای نمایندگان «استان چهاردهم» در نظر گرفته شد. این اقدام و تهدید ایران در مورد تحریم هر سازمان و مجمع بینالمللی که بحرین را به رسمیت بشناسد، موضوع را پیچیده کرد. اما فشار بریتانیا به شاه به دست کشیدن ایران از ادعاهای ارضیاش نسبت به بحرین انجامید.
در 1347 شاه طی دیدارش از هند گفت: «اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند هرگز به زور متوسل نخواهیم شد و هر کاری که بتواند اراده مردم بحرین را به نحوی که نزد همه جهانیان به رسمیت شناخته شود، نشان دهد خوب است.» شاه استقلال بحرین را منوط به نظر مردم بحرین کرد و این عمل در تاریخ ایران سابقه نداشت. همان زمان اسدالله علم نیز به سفیر انگلیس در مورد این راه حل اعتراض میکند. او در کتاب خاطراتش در روز 21 مرداد 1348 خود آورده است: «به سفیر انگلیس گفتم ما هیچگاه نمیتوانیم چنین پیشنهادی را تصویب و در برابر ملت ایران توجیه کنیم.»
ایران سعی داشت تا سرنوشت بحرین در یک همهپرسی تعیین شود، در حالی که دولتهای بحرین و بریتانیا با آن مخالفت کردند. در نتیجه ایران و بریتانیا توافق کردند تا به جای برگزاری همهپرسی، از سازمان ملل متحد خواسته شود سرنوشت سیاسی این سرزمین را از طریق یک نظرسنجی از میان گروهها و طبقات مختلف تعیین کند. حکومت بحرین که تحت نفوذ بریتانیا بود برای تأثیرگذاری بر نتیجه نظرخواهی مصمم شد تا ساختار جمعیتی این سرزمین را با اکثریت دادن به عربها دگرگون کند. در این راستا هزاران فلسطینی و نیروی کار عرب از کشورهای منطقه به بحرین هجوم آوردند.
جالب اینکه شاه نیز متوجه خطر نظرخواهی در مورد استقلال بحرین شد و به علم گفت: «به سفیر تکرار کن که اگر من پیشنهادش را بپذیرم مرتکب خودکشی شدهام. اگر این خودکشی در راه حفظ منافع ملت ایران بود، چندان اهمیتی به آن نمیدادم ولی به عقیده من این طرح خیانت به منافع ملی است، بدین جهت نمیتوانم آن را بپذیرم.»
با این حال نظرخواهی از روز 10 فروردین 1349 آغاز شد و ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی، دیپلمات ایتالیایی و مدیر دفتر سازمان ملل در ژنو از سوی اوتانت، دبیرکل وقت سازمان ملل مأمور انجام این کار شد. وی پس از پایان مأموریت دو هفتهای خود در بحرین گزارش برداشتهای خود از صحبت با مردم و گروههای بحرین را که به ادعای وی از علاقه آنان به استقلال حکایت میکرد تسلیم دبیرکل نمود.
با اعطای این گزارش، شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه 278 خود را در 21 اردیبهشت 1349 صادر کرد که در آن خواسته مردم بحرین مورد تایید قرار گرفته بود. این قطعنامه به دولتهای ایران و بریتانیا ابلاغ شد. آن دوره در فضای سیاسی ایران موافقان و مخالفانی دراین باره وجود داشت؛ البته مخالفین جدایی بحرین در بین سیاسیون بسیار اندک و بیشتر محدود به اعضای حزب پانایرانیست بود. فراکسیون پارلمانی این حزب که در دوره بیست و دوم مجلس شورای ملی دارای 5 نماینده بود با محوریت محسن پزشکپور رهبر این تشکل پس از طرح قصد دولت برای موافقت با جدایی بحرین، دولت امیرعباس هویدا را به استیضاح کشاند.
در سال 1349 دولت هویدا گزارشی را مبنی بر جدایی مجموعه جزایر بحرین از ایران به مجلس شورای ملی آورد که مورد مخالفت شدید پانایرانیستها قرار گرفت. از آن جمله پزشکپور بود که در مخالفت با این گزارش، سخنرانی مشهوری ایراد کرد و با «خیانت» نامیدن تصمیم دولت هویدا، وی را به چالش کشید. هرچند این نطق و گریه پزشکپور هنگام ایراد آن همان زمان سر و صدای بسیاری به پا کرد اما بعدها ناصر انقطاع در کتاب «پنجاه سال تاریخ با پانایرانیستها» مدعی شد این مخالفتها صوری و نمایشی و از سوی دولت دیکته شده بود.
به هر ترتیب چه مخالفتها با طرح جدایی بحرین صوری بود و چه از روی دلسوزی، به جایی نرسید و در بهار سال 1350 شمسی تهران و منامه مرزهای دریایی میان خود را تعیین و تصویب کردند و روابط دوجانبه را در همه زمینهها آغاز نمودند. اینچنین بود که جزیره بحرین در روز 23 مرداد 1350 رسما استقلال خود را از سرزمین مادری اعلام کرد و ایران نخستین کشوری بود که یک ساعت پس از اعلام استقلال، آن کشور را به رسمیت شناخت. در 25 آذر 1350 بحرین رسماً عضو سازمان ملل متحد شد و به عنوان یکصد و بیست و نهمین عضو آن درآمد. از آن پس تاریخ 16 دسامبر برابر با 25 آذر به عنوان روز ملی بحرین شناخته میشود.